𝚝𝚊𝚎𝚑𝚢𝚞𝚗𝚐 𝚜𝚒𝚍𝚎 𝚜𝚝𝚘𝚛𝚢 𝟸

354 55 2
                                        

مهمانی تشریفاتی برای اعلام همکاری کمپانی پدر من و میهو به راه افتاده بود. چند نوع غذا از جمله لابستر، ماهی طبخ شده و شامپاین روی میز بود.

میزبان مهم امشب من نبودم پس بیخیال گوشه ای ایستادم و از طعم شیرین نوشیدنیم لذت بردم. مایع باقی مانده در جام تکون دادم و نگاهم به پیست رقص دادم. چند زن و مرد میانسال هماهنگ با اهنگ میرقصیدند. لبخندی به نشونه ی خوشحالی روی لبشون داشتند. نمیتونستم حس حسادتی که نسبت بهشون پیدا کرده بودم رو انکار کنم. اونها یک نفر که عاشقش بودند کنارشون داشتند اما من چی؟

یک آن دلتنگ جیمین شدم، برای دستهای کوچک و‌ دوست داشتنیش که گونه هام نوازش میکرد، دلم‌ میخواست به جای افراد در حال رقص فقط من و اون بودیم، تنها بدون اینکه کسی مزاحم خلوتمون بشه. بعد از پایان رقص پشت دستش میبوسیدم و جثه ی ریزش در آغوشم میگرفتم.

"میخوای باهم برقصیم؟"

نقطه ی مقابلم با ایستادن میهو کور شد. دستپاچه نگاهم ازش گرفتم و مشغول بهم زدن شامپاین در جام شدم. وقتی سکوتم رو دید دستش دور بازوم حلقه کرد و دوباره با لبخند همیشگی بهم خیره شد. با اینکه دختر بدی نبود و سعیش داشت با کارهاش خوشحالم کنه اما من دوسش نداشتم, غیر ممکن بود قلبم به جز جیمین برای کس دیگه ای بتپه.

"حوصله رقصیدن ندارم"

"چرا؟بلد نیستی؟"

کنایه ی میهو زیاد با مزاجم سازگاری نداشت. اون رسماً داشت مسخرم میکرد. در‌حالیکه از درون عصبانی بودم و دلم میخواست تمام‌ محتویات داخل جام روی موهای بافتش خالی کنم اما با خونسردی پوزخند زدم.

"نه، بلدم نیستم"

"من بهت یاد میدم البته اگه دلت بخواد باهام برقصی"

میهو با عشوه گری انگشتاش بین چتری نامرتبش فرو برد. این اولین باری بود که با معجزه های زنانه سعی میکرد فریبم بده. در حالیکه تا قبل از این حتی در نگاه مستقیم در چشمام طفره می‌رفت. حدس میزدم مادرش بهش یاد داده بود چطور زیر پوستم نفوذ کنه.

"نه بلدم و نه دلم میخواد باهات برقصم، راضی شدی؟"

"باشه، فهمیدم. نیازی نیست داد بزنی"

تن صدام ناخودآگاه بالا رفت، مهمانهایی که در فاصله ی کمتری ایستاده بودند به سمتمون برگشتند. در حالیکه میهو سعی داشت با معذرت خواهی همه چیز از دید بقیه مخفی نگه داره از این فرصت کوتاه استفاده کردم و بازوم از چنگ ناخن های بلندش بیرون کشیدم.

"امشب چت شده؟چرا همش میخوای ازم فرار کنی؟"

باید همه چیز بهش میگفتم؟اینکه وقتی میبوسیدمش این جیمین بود که تصورش میکردم،‌‌ حتی از گرفتن دستاش در جمع طفره میرفتم چون نمیخواستم به عشقم خیانت کنم. درسته! این نامزدی، دختری که روبروم بود، همشون حاصل اشتباهات من بودند. باید این بازی کسل کننده رو به پایان میرسوندم تا میتونستم دوباره قلب جیمین رو بدستم بیارم. لبهام روی هم زدم، با اینکه تصمیم قطعی گرفته بودم ولی نتونستم رشته های رابطه ی کذاییمون با یک جمله قطع کنم.

"امشب حالم خوب نیست, متاسفم اما باید برم"

"صبر کن اوپا"

بدون اینکه توجهی نسبت به بهت زدگیش نشون بدم ازش فاصله گرفتم، میهو دنبالم دوید, به کتم چنگ زد اما موفق نشد بدنم متوقف کنه. در توقفی کوتاه جام روی میز گذاشتم و با عجله از مهمانی بیرون زدم.

افکارم به شدت بهم ریخته بود و برای مرتب کردنش نیاز به تنهایی داشتم. به دور از ادمها و شلوغی. باید تصمیمم ظرف این چند روز میگرفتم اینکه نامزدی قلابیم با میهو ادامه میدادم و اداره کمپانی پدرم به عهده میگرفتم یا دوباره جیمین به زندگیم برمیگردوندم و یه پایان خوش رقم‌ می زدم.

نیازی به ساعت های فکر کردن نداشتم وقتی همه چیز مثل روز روشن بود. تنها خواسته ی من برگشت جیمین به زندگی تاریکم بود حتی اگه به قیمت پشت پا زدن به کمپانی تموم میشد.

𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞Место, где живут истории. Откройте их для себя