اخرین ها همیشه بیاد میمونن
اخرین اغوش
اخرین بوسه
اینبار برخلاف میلم تهیونگ رو بوسیدم
لبهاش همون طعم همیشگی رو میداد
ترکیب ادامس لیمویی و ویسکی تلخ روی زبونش ترغیبم میکرد بیشتر ببوسمش
اما درست وسط کار متوقفم کرد
دلیلش پرسیدم
تنها جوابش سکوت بود
فقط نگاهم کرد
چشمهاش رنگ غم داشتن
از جنسی که هیچوقت ندیده بودم
سعی کردم ازش بپرسم
دلیل غمگین بودنش
اینکه زمان زیادی رو بهم خیره میشد
نتونستم
انگار زبونم نمیچرخید
در حالیکه بهت زده دنبال حل مسئله بودم
در اغوشش فرو رفتم
همه چیز بوی اخرین میداد
بعد از این قرار نبود همدیگه رو ببینیم
دلم برای صدای بم و چشمهای خمارش تنگ میشد
دست هام ناخواسته روی کمرش گذاشتم
نوازشش کردم
حتی اگه ازش متنفر بودم
حتی اگه اینده ای باهاش نداشتم
بازم تهیونگ عشق اولم بود
سخت بود
درد داشت
فراموش کردنش زمان میبرد
برای اخرین بار در گرمای اغوشش حل شدم
چند قطره ی داغ روی گونه ام چکید
من داشتم گریه میکردم؟
دستی پشت پلکم کشیدم
خشک بود
از اغوشش بیرون اومدم
نگاهش کردم
تهیونگ مثل بچه ای لجباز گریه میکرد
دیدنش در این شرایط قلبم مچاله کرد
چطور باید احساسم توصیف میکردم؟
من لعنتی دلیل گریه هاش بودم
از خودم متنفر شدم
بغلش کردم
سرش روی سینه گذاشتم
هرچند اروم نشد
صدای گریه های بلندش در سالن پیچید
با اینهمه ازار دهنده نبود
بهش اجازه دادم گریه کنه
اینطوری میتونست تخلیه بشه
دقیقه ها گذاشت
تهیونگ با دماغی اویزون از اغوشم جدا شد
اشکاش با پشت دست پاک کرد
"خجالت اوره که جلوت گریه میکنم"
بهش لبخند زدم
انگار تمام حس بدی که نسبت بهش داشتم با دیدن اشکاش از بین رفته بود
ناخواسته گونه اش لمس کردم
بند انگشتم روی قطره های زشت کشیدم
تهیونگ من هیچوقت گریه نمیکرد
نباید هم...
"گریه نکن زشت میشی"
با گفتن یه جوک احتمالا میشد حال و هوای دردناک بینمون رو عوض کرد
اما تهیونگ بهش نخندید
دستم گرفت و بوسه های نرمی روی بندبندش نشوند
نمیتونستم هیجانی که در قلبم داشتم انکار کنم
بعد از مدت ها احساس خوشحالی میکردم
و نه به خاطر دیدار دوباره با اون
همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت
من
تهیونگ
بالاخره تونستیم مثل ادمهای بالغ از هم دل بکنیم
باهم سکس نداشتیم
یعنی تهیونگ پیشنهادم رد کرد
این اخرین باری بود که میدیدمش
تهیونگ من
دیگه برای من نبود![جیمین]

CZYTASZ
𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞
Romans﴿اَز مَـــنـ بــِـه تُــــو﴾ جیمین بعد از دریافت کارت نامزدی تهیونگ احساس پوچی میکنه. میخواد از همه چیز فاصله بگیره حتی از آدمهای اطرافش. بخاطر همین به ساختمانی جدید نقل مکان میکنه و در اونجا با همسایه ی مرموز و تتودارش اشنا میشه. *** فصل اول[کامل...