𝟼𝟻

268 51 1
                                        

کل روز در حال تمرین کردن جلوی اینه بودم
به انعکاس خودم نگاه میکردم
مثل همیشه جذاب به نظر میرسیدم
با وجود سیکس پکا و قطره های عرق روی پوست سبزه ام یه جورایی کشنده بودم
اطمینان داشتم بلوندی با دیدنم چشماش با دستش کاور میکرد
شاید هم جیغ بلندی میکشید و مثل بچه ی پنج ساله از واحدم بیرون میرفت
خجالت اوره نه؟
کل روز داشتم بهش فکر میکردم
حتی روی اون تخت لعنتی هم چشمام بسته نمیشدند
همش سعی میکردم بالشت موردعلاقم به جاش بغل کنم
وقفه ی کوتاهی بین تمرینام ایجاد کردم
یکم از اب بطری روی صورتم ریختم و چشمام بستم
حس خوبی داشت
اما بدنم لرزید
و این صدای زنگ بود که غافلگیرم کرد
راستش هیچ ایده ای نداشتم کی میتونه پشت در باشه
فقط امیدوارم بودم سانا رو نبینم
بدون دیدن اون دختر همه چیز خوب پیش میرفت
یه لحظه ی کوتاه بلوندی و با لبخندش رو تصور کردم
اما غیرممکن بود همچین اتفاقی بیفته
مطمئن بودم بعد از اونروز اصلا دلش نمی‌خواد از جلوی واحدم رد بشه
بدون اینکه لباسی بپوشم با بالاتنه ی برهنه در باز کردم
اولین چیزی که دیدم بلوندی بود که با خجالت سعی داشت پلکاش روی هم بذاره
نمیتونستم بگم چی در مغزش میگذره
ازم بدش میومد؟
یا تاحالا مرد برهنه ندیده بود؟
به هرحال امکان نداشت با وجود دوست پسر سابقش کسی رو در این وضعیت ندیده باشه
"میشه یه چیزی بپوشی؟"
سوالش جدا خنده دار بود
فقط سرم تکون دادم و با خونسردی نیپل هام با کف دست مخفی کردم
اینبار کف دستش روی پلکاش گذاشت
دو تا از انگشتاش طوری از هم فاصله داد که شک کردم بهم نگاه نمیکنه
بلوندی وحشی من واقعا کیوت بود
"فکر نمی‌کردم دوباره اینجا ببینمت"
چی تصور کردم؟
یه لبخندی گرم گوشه ی لبش
و دست هایی که با خجالت درهم قفل شده
اما جیمین نه لبخند زد و نه خجالت زده نگاهش ازم دزدید
فقط در چشمام نگاه کرد و گفت قراره به زودی از این اپارتمان نقل مکان کنه
شنیدنش دردناک بود
واقعیت این بود که میخواست ترکم کنه
به این سادگی قرار بود پسری که دوست داشتم رو از دست بدم
حتی با فکر کردن به این قسمت دچار تنش شدم
موج بزرگی از مایعی تلخ به گلوم هجوم اورد
اخرین چیزی که در حلقومم احساس کردم طعم اخرین شات ویسکی بود
هرطور که بود اب دهنم پایین فرستادم
چشمهای پاپی مانندش زیر موهای بلوند چیزی نبود که دیدنش از دست بدم
سعی کردم آرامشم حفظ کنم
حتی اگه دینی هم نداشتم
به مسیح متوسل شدم
هرچیزی که می‌تونست ارومم کنه رو امتحان کردم
و در اخر فقط یه مورد بود که بهم ارامش داد
فکر کردن به زمانیکه بلوندی رو میبوسیدم
همه چیز دست به دست هم داد تا دوباره بغلش کنم
"نرو"
جریان گرما رو زیر پوست سرانگشتام احساس کردم
زندگیم همش به اون بستگی داشت
"منظورت چیه نرو؟"
این اخرین شانسم برای بودن با جیمین بود
اگه از دستش میدادم نمیدونستم زندگیم وارد چه راهی میشه
دوباره از کسی خوشم میاد یا نه؟
تمام شجاعتم جمع کردم
اشکالی نداشت اگه تیری که پرتاب میکردم به هدف اشتباهی میخورد
حداقل مطمئن بودم در اینده پشیمون نمیشم
گریه نمیکنم
به خودم میگم تو اعتراف کردی و این بلوندی بود که شانسش از دست داد
"بلوندی اگه ازت بخوام باهام قرار بذاری چی؟بازم‌ دوست داری از این ساختمون بری؟"
اون لحظه تعجب در نگاهش دیدم
فقط یه درصد امیدوار داشتم پیشنهاد رد نکنه
قلبم میکوبید
و این تقصیر بلوندی بود
وقتی لباش خیس کرد
تمام اعتماد به نفسم از دست دادم
حدس میزدم در تردید پس زدنم دست و پا میزنه
"قول میدی به اندازه ای که من دوست دارم، دوسم داشته باشی؟"
باید میگفتم حتی به گوشامم دیگه اعتمادی نداشتم
همه ی احساساتم باهم میکس شده بودند
میخواستم بخندم اما در عوض گریه کردم
تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که جثه ی کوچکش در اغوشم بگیرم
چند ساعت از لحظه ی شیرینی که باهاش داشتم میگذره
اما بازهم ذهنم پر شد از تصور لبخنداش
راستی باورم نمیشه از برهنه بودنم ایرادی نگرفت و فقط دستاش دور کمرم حلقه کرد
بلوندی واقعا پسر شیرین و دوست داشتنیه
من جئون جونگکوک تمام تلاشم میکنم لبخند روی لبش نگهدارم
جیمین بدون حلقه های اشک دور چشماش قشنگتره

[جونگکوک]

𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞Where stories live. Discover now