𝟼𝟶

235 48 1
                                    

من فضول یا خبرچین ساختمان نبودم
اما نمیتونستم جیمین و مردی که جنون در چشماش داشت رو یک جای خلوت تنها بذارم
نگرانش بودم؟شاید!
هنوز پشت در واحدش ایستاده بودم
از گوش دادن به حرفهای خصوصیشون لذت نمیبردم
فقط محض احتیاط اونجا بودم که از یه اتفاق بد نجاتش بدم
صدای بلند جروبحث رو شنیدم
در مورد رابطه حرف میزدند
از اول مشخص بود هردوشون شکست عشقی خوردن
درست مثل من
ولی جیمین یه بازنده بود
یه بازنده ی احمق که هنوز به اکسش فکر میکرد
فرقی نمیکرد چند ثانیه یا دقیقه میگذشت
فریاد هاش تمومی نداشت
از گوش دادن بهش خسته شده بودم
چرا به جاش یه درامای عاشقانه تماشا نمیکردم؟
به هرحال اونا هم دست کمی از سریال های رمانتیک ابکی نداشتند
از اونجا دور شدم
خیلی دور
دیگه چیزی نمی شنیدم
در حالیکه هنوز صدایی در گوشم بهم میگفت
مراقبش باش
من که فرشته ی نجات نبودم
چیزی بین من و جیمین نبود که خودم درگیر رابطه اش کنم
احساس عجیبی داشتم
پاهام از حرکت ایستادن
با وجود همه ی اینا دوست نداشتم یه خط کوچولو هم رو صورت خوشگلش بیوفته
پشت یکی از ستونها مخفی شدم
منتظر موندم تا مرد از واحدش بیرون بره
چند دقیقه ی بعد صدای قدمهاش شنیدم
از پشت ستون بیرون رفتم
با دیدنش نفس راحتی کشیدم
اما در پایان این احساس ترحم بود که پیدا کردم
انقدر ها هم که تصور میکردم خطرناک نبود
اون مرد داشت مثل یک بچه گریه میکرد
برای چی؟جیمین؟
کنجکاو شده بودم
در مورد رابطه ای که با جیمین داشت
نتونستم جلو برم و ازش بپرسم
از تصمیمم منصرف شدم
اگه همه چیز برعکس میشد و این سوال از خودم میپرسید چی؟
چه جوابی داشتم؟
من برای جیمین چی بودم؟

[جونگکوک]

𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞Where stories live. Discover now