𝚃𝚑𝚎 𝚕𝚊𝚜𝚝

727 62 8
                                    

با تردید به خروش امواج آب نگاه کردم
خواستنی بود
انقدر که دوست داشتم داخلش غرق بشم
خیلی بامزه است نه؟
من تهیونگم
و هم نیستم
کسی که چیزی برای از دست دادن نداره
اما زنده است
نفس میکشه
زندگی کردن چه فایده ای داره وقتی جیمینی نباشه؟
فکر کردن به ادامه اش فقط وقت تلف کردن بود
پیراهنم دراوردم
اروم روی شن قدم برداشتم
هنوز تردید داشتم
یعنی مردن اخرین راه حل بود؟
جلوتر رفتم
بیصدا خندیدم
در عین حال گریه میکردم
همه چیز تلخ بود
حتی از شکلات تلخ ۷۶٪
پایان نزدیک بود
من تهیونگ قرار بود برای همیشه به زندگی نکبتیم خاتمه بدم
و فقط یه صدا باعث شد متوقف بشم
صدایی آشنا که نفس کشیدن از یادم برد
من برگشتم
برای دیدن کسی که پشت سرم بود
بین خانه های شنی قدم میزد
موهای صورتیش به خاطر امواج باد اشفته شد
پلک زدم
چندبار
چطور ممکن بود؟
چطور باید باور میکردم؟
جیمین برگشته بود؟
نفس در سینه ام حبس شد
چشمام بستم
به امید اینکه همه چیز یه دروغ باشه
حتی اگه دروغ بود از یه واقعیت تلخ شیرین تر بود
در عرض چند ثانیه بازشون کردم
هنوز اونجا بود
تازه متوجه من شد
با خجالت موهاش پشت گوش زد
منم معذب شدم
سینه هام با کف دستام پوشاندم
ناخودآگاه بهم لبخند زد
لبخندی که از جنس جیمین نبود
اون جیمین نبود...
اما من خواستمش
حتی اگه یکم شبیهش بود!

[تهیونگ]

***
🌻فکر میکنم کلی با این داستان زندگی کردم و حالا در این نقطه داره تموم میشه.
وقتی داستانی رو تموم میکنی دچار افسردگی میشی، از اینکه دیگه نمیتونم با جیمین داستانم وقت بگذرونم ناراحتم اما اون الان کنار جونگکوکش خوشبخته.
امیدوارم حداقل یه نفر پیدا بشه این فیک دوست داشته باشه، یادتوت نره نظرتون بنویسید، اینکه سبک داستان دوست داشتید یا نه حتی انتقادتون هم میتونه به پیشرفتم کمک کنه.

𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞Onde histórias criam vida. Descubra agora