𝟽𝟶

213 40 1
                                    

تنهایی زیر نور لامپ پیاده رو ها قدم میزدم
بدون هدف
بدون اینکه بدونم مقصدم کجاست
فقط راه میرفتم
برای اینکه فراموش کنم چطور قرارم با بلوندی بهم خورد
نمی‌دونستم الان کجاست یا با کیه
اهمیتی هم نداشت
فقط دلم براش تنگ شده بود همین!
هربار که ذهنم اشفته میکرد لبهام لمس میکردم
با حس خراشیدگی پوستش خاطرات بوسیدنمون در ذهنم پخش میشد
جیمین کیسر فوق‌العاده ای بود
تمام این مدت زبون اون بود که با مهارت وارد دهانم میشد
احساس خجالت برای من بی معنی بود
ولی وقتی پای بلوندی وسط میومد
گونه هام رنگ می‌گرفتند
دوباره دلتنگی به سراغم اومد
هر ثانیه
هر دقیقه
هر ساعت
این جیمین بود که با روح و روانم بازی میکرد
و چه بد که در کنار خودم نداشتمش
با اینکه قرارمون خوب پیش رفت
اما شبش افتضاح بود
برای فرار از تنهاییم وارد یه بار شدم
مستقیما روی صندلی تک نفره پیشخوانش نشستم
یه بطری ویسکی سفارش دادم
احتمالا چند شات پشت سرهم فکر بلوندی در ذهنم کمرنگ میکرد
اما نکرد
نصف بطری نوشیدم
معده ام گرم شد
گلوم میسوخت
در حالیکه مغزم درست مثل روز اول کار میکرد
لعنتی هیچ تاثیری نداشت
"همراه نمی‌خوای پسرخوب؟"
یه نفر باهام حرف میزد
صداش تن اروم اما خش‌داری داشت
کنجکاو شدم
به سمتش برگشتم
یه پسر با موهای بلوند رو دیدم
بی جهت بهش لبخند زدم
شاید از سر مستی بود که این کارو کردم
حتی نمیدونستم چه مرگم شده
انگشت اشاره ام رو گونه اش کشیدم
"جیمین.."
خوشحال بودم
از اینکه بلوندی دوباره برگشته بود
یعنی براش مهم بودم!
"جیمین؟"
اون جلوم ایستاده بود و
پس چرا با شنیدن اسمش تعجب کرد؟
چند بار پلک زدم
مشتم روی چشمام کشیدم
به امید اینکه بتونم صورتش واضحتر ببینم
و ای کاش اینکارو نمیکردم
کسی که میدیدم جیمین نبود
هیچ شباهتی بهش نداشت
جز اینکه موهاش بلوند بودند
و چقدر احمق بودم که پسر دیگه ای رو لمس میکردم
اگه بلوندی در این وضعیت من رو میدید چه فکری پیش خودش میکرد؟
دستم سریع عقب کشیدم
احساس گناه میکردم
من فقط میخواستم جیمین لمس کنم
به اغوشش نیاز داشتم
به دست های گرما و کوچکش
باید برمیگشتم خونه
البته نه خونه ی خودم
جاییکه بلوندی توش بود
دستام دور بدنش حلقه میکردم و در اغوشش به خواب میرفتم
"هی برگرد اینجا، با توام"
یکی صدا میزد
ولی نه ایستادم نه به سمتش برگشتم
با وجود اینکه پاهام سست و قدمهام ناپایدار بودند از بار بیرون رفتم
مقصدم مشخص بود
ساختمانی که اولین بار با جیمین اشنا شدم

[جونگکوک]

𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora