𝟽𝟻

278 39 1
                                    

بعد از مدت ها دوباره سراغ عکس ها و هدیه هایی که ازش باقی مونده بود رفتم
راستش نتونستم گوشه چشمی هم بهشون بندازم
چند روز پیش همه چیز بین ما تموم شده بود
پس لازم نبود اونها رو نگه دارم
عکس هایی که در البوم داشتم رو بیرون اوردم
گردوخاک بین صفحه های نایلونیش دیده میشد
احتمالا اخرین باری که چکشون کردم سال پیش بود
اینکارو وقتی تنها بودم میکردم
چند ورق از عکس های دو نفره امون داخل آتیش انداختم
اروم اروم سوختنش تماشا کردم
از اینکه برای همیشه از دستشون میدادم ناراحت نبودم
بالاخره یک‌ روز باید این اتفاق میفتاد
اخرین تکه از این خاطره
دستبندهای کشی رنگی بود که خودم بافته بودم
بدون هیچ احساس پشیمونی به سمت اتش پرتابش کردم
"چیکار میکنی عزیزم؟"
صدای دورگه ی جونگگوک از پشت سر شنیدم
چشمهای مشتاقم بهش دوختم
هروقت که میدیدمش نمیتونستم لبخند نزنم
همه چیز غیر ارادی اتفاق میفتاد
بسته های خرید روی زمین گذاشت
جونگکوک بهم نزدیک میشد
قلبم با وجود دیدن این صحنه چطور میتونست اروم باشه؟
با خجالت در مبل فرو رفتم
در حالیکه اهمیتی به این حالتم نداد
لبهام بوسید
منم همینطور
هنوز برامون تازگی داشت
انگار این اولین بارمون بود که باهم تماس فیزیکی داشتیم
انگشتام بین موهاش فرو کردم
بین پیچ و تابشون گم شدم
تنها آرزویی که داشتم
تکرار و تکرار این لحظه بود
تا وقتی که نفس میکشیدم
بوسه هاش فقط برای من بودند
فقط من...

[جیمین]

𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora