ملاقات دوباره با خواهرم زیاد هم بد نبود
از اخرین باری که میدیدمش چند هفته میگذشت
دقیقه های اول چیزی برای گفتن نداشتیم
من و هه جین خواهر و برادر بودیم
ولی عمیقاً هیچ وجه اشتراکی بین علاقه مندیامون وجود نداشت
وقتی وارد واحدم شدیم
کیسه های پلاستیکی در دستش روی کابینت گذاشت
تمام ظرف ها رو یکی یکی کنار هم چید
مادرم مثل همیشه کیمچی، چند نوع سس تند و غذاهای دریایی مثل ماهی و لابستر فرستاده بود
علاقه ی زیادی به خوردن این چیزا نداشتم
اما بازهم اصرار میکرد محتویات داخل ظرفهارو تموم کنم
دقیقه ها گذشت
من مشغول بازی کردن با تلفنم شدم
البته ظاهرا اینطور بود
در واقع پیامها رو یکی یکی چک میکردم
همشون از طرف تهیونگ بودند
نمیدونستم چی ازم میخواد
کنجکاو هم نبودم
تنها کاری که انجام دادم پاک کردنشون بود
امیدوار بودم فقط یه پیام ناخونده از جونگکوک داشته باشم
دریغ از یکی که بتونه قلبم گرم کنه
کم کم سکوت سالن شکسته شد
هه جین شروع به سوال پرسیدن کرد
"هنوز با تهیونگ رابطه داری؟"
"کی کارت شروع میکنی؟"
"نمیخوای وارد رابطه ی جدیدی بشی؟"
"نمیخوای برگردی خونه؟مامان بهونت میگیره"
از جواب دادن به همشون طفره رفتم
میدونی تهیونگ...
من مجبور بودم همه چیز از خانواده ام مخفی نگهدارم
گفتن اینکه از هم جدا شدیم
تو من نخواستی
یه دختر بهم ترجیح دادی
هیچ مسئله ای رو عوض نمیکرد
فقط باعث میشد بقیه من رو به چشم یه احمق بازنده ببینن
اون هه جین بود و امکان نداشت دست از پرسیدن سوالهای دیگه برداره
در نهایت مجبور شدم به اتاقم برگردم و روی تختم دراز بکشم
چشمام بستم
پاهام در شکمم جمع کردم
هربار که سیاهی رو میدیدم
تو به سراغ میومدی
چطور میتونستم به کسی فکر کنم که بهم خیانت کرده بود؟
من نمیخواستم مثل تو باشم
اینبار سعی کردم جونگکوک تصور کنم
کسی که من رو به چشم یه ادمیزاد میدید
نه موجودی که صرفا برای گذروندن وقت باهاش بود
هنوز گرمای سرانگشتاش دور کمرم احساس میکردم
ما امروز همدیگه رو بوسیدیم
نه اشتباهی
نه برای شو یا نمایش
همه چیز در عین کوتاه بودن واقعی به نظر میرسید
دوست داشتم ادامه پیدا کنه
که بتونم پوست سرد شکمش ببوسم
انگشتام در انگشتاش قفل کنم
با افسونگری لبهام به گوشش برسونم
و بهش بگم چقدر میخوامش
این اولین قرار ما بود
اما من احمقانه لباس زیرم خیس کردم[جیمین]

STAI LEGGENDO
𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞
Storie d'amore﴿اَز مَـــنـ بــِـه تُــــو﴾ جیمین بعد از دریافت کارت نامزدی تهیونگ احساس پوچی میکنه. میخواد از همه چیز فاصله بگیره حتی از آدمهای اطرافش. بخاطر همین به ساختمانی جدید نقل مکان میکنه و در اونجا با همسایه ی مرموز و تتودارش اشنا میشه. *** فصل اول[کامل...