باید جراتم جمع میکردم
برای اخرین بار
و همیشه
بهت میگفتم دوست دارم
جیمین من
اما این نگرانی منشا بزرگتری داشت
به خودم امید میدادم برمیگردی
همیشه بهم میگفتی تا اخرین لحظه کنارت میمونم
وقتی پای پسر دیگری به میون اومد
کل اعتمادم بهت از دست دادم
ممکن بود حرفات فراموش کنی و شیفته ی کس دیگه ای بشی؟
هوای راهرو سرد بود
شایدم من از نگرانی یخ زده بودم
چشمام بستم
ارزو کردم اتفاق خوبی بیفته
اتفاقی که بتونه ما رو بهم پیوند بده
شاخه های رز رو محمکتر نگه داشتم
خار داشت
فرو رفتنش در پوستم احساس کردم
تنها دردی که داشتم
درد نبودن تو بود
بالاخره در زدم
یک بار، دوبار، سه بار
بازش نکردی
اما ناامید نشدم
دوباره در زدم
پلکام روی فشار دادم
تنها ارزویی که داشتم دیدن دوباره ی تو بود
بعد از چند دقیقه ارزوم براورده شد
صدای جیرجیر لولای در خنده روی لبهام اورد
در حالیکه دوام زیادی نداشت
کسی که در مقابلم میدیدم تو نبودی
چشمهای قشنگت نبود
یه پسر نیمه برهنه بود
اشنا به نظر میرسید
خیلی آشنا
به این فکر میکردم که کجا دیدمش
چقدر دردناک بود که یادم بود
کاش این اتفاق نمیفتاد
"جیمین، جیمین کجاست؟"
بدنش نصف چهارچوب در پر کرده بود
نمیتونستم پشتش ببینم
نگرانش شده بودم
اگه اتفاق بدی براش میفتاد چی؟
"چیکار داری باهاش؟"
از سوال پیچ شدن خسته شده بودم
همینطور جواب هایی که حالت سوالی داشتن
پسر به عقب هل دادم
وارد سالن شدم
"جیمین؟"
دوباره صداش زدم
"زود باش جواب بده، جیمین من کجاست؟"
با عصبانیت داد زدم
چطور یه ادم اروم میتونست به این زودی کنترلش از دست بده؟
همش به خاطر عشق بود نه؟
"داد نزن، من اینجام"
کسی که دنبالش میگشتم درست در مقابلم ظاهر شد
نگاهم بین هردوشون چرخید
جیمین برهنه و اون پسر...
نمیتونستم به چشمام اعتماد کنم
اب دهنم قورت دادم
لبخند تلخ تمام حالات درونیم نشون میداد
"جیمین، تو..چی بینتون هست؟"
انتظار داشتم بهم بگه هیچی
هیچ اتفاق کذایی قرار نیست بیوفته
پس چرا نمیگفت؟
"اون دوست پسرمه"
این اخرین چیزی بود که شنیدم
به همین سادگی همه چیز زیر پاش له کرد
جیمین دیگه مال من نبود
باید باور میکردم؟
"چطور میتونی انقدر بی رحم باشی؟اینکارو با من نکن جیمین، لطفاً"
نباید گریه میکردم
اما با این حجم از بغض چیکار میشد کرد؟
جلوتر رفتم
گونه اش نوازش کردم
حرفی نزد
هلم نداد
فقط بهم خیره شد
پشت نگاهش حرفهای زیادی بود
"چه انتظاری داشتی تهیونگ؟ باید تا آخر عمر منتظرت می موندم؟تو اول شروعش کردی"
دستام مشت شدند
پس جیمین همه چیز فراموش کرده بود
حتی قولی که بهم داده بود رو
التماس کردن میتونست درستش کنه؟
اون رو بهم برگردونه؟
" با میهو بهم زدم"
نگاهم به انگشت خالیم دادم
خبری از حلقهی ازدواج نبود
مگه به خاطر همین جیمین طردم نکرد؟
پس امکان داشت بعد از فهمیدن واقعیت به سمتم برگرده
باید برمیگشت من بدون اون میمردم
"بهت تبریک میگم، تونستی یه نفر دیگه رو از خودت متنفر کنی"
هضم کردن جملاتش سخت بود
ولی لایقش بودم
و بیشتر از اینها اماده ی خوردن یک سیلی ابدار
در حالیکه هر پوزخندش حکم طناب دار داشت
"یه فرصت دیگه بهم بده، خواهش میکنم. حالا که همه چیز تموم شده میتونیم از اول زندگیمون بسازیم"
چه دردناک بود
اینکه رقت انگیز ترین مرد زمین به نظر میرسیدم
"چطور میتونم به کسی اعتماد کنم که یبار بهم خیانت کرد؟اگه تو جای من بودی اینکارو میکردی؟"
جای دفاعی برای خودم باقی نذاشته بودم
تمام مدت مسیری رو رفتم که کاملا اشتباه بود
دیگه راه برگشتنی وجود نداشت
"نه تهیونگ! تو فرصتت خیلی وقت پیش از دست دادی"
تنها با یک نگاه کوتاه جیمین از کنارم رد شد
انگار قرار نبود به حرفام گوش کنه
دلیلم بشنوه
اصلا واسش مهم بود؟
برای متوقف کردنش مجبور شدم دستش بگیرم
با لمسش قلبم گرم شد
تردید داشتم
کلنجار میرفتم چیزی بگم
جیمین با تعجب بهم نگاه کرد
"ازم متنفری؟ بهت حق میدم. من هم همین احساس نسبت به خودم دارم. دنبال توجیه کردن نیستم، هیچوقت اینکارو نمیکنم. اما جیمینا ما هنوز باهم خاطراتی داریم, یادت رفته؟نمیشه به خاطر اون روزا فقط یه فرصت کوچک بهم بدی؟"
در مقابلش ترحم برانگیز به نظر میرسیدم
موجودی که برای رسیدن به شی مورد علاقه اش التماس میکرد
و این جیمین بود که با بیرحمی سعی داشت قلبم زیر پاهاش له کنه
"جونگکوک میشه تنهامون بذاری؟"
تنها کسی که با شنیدنش غافلگیر شد رقیبم بود
با اخم بهم خیره شد
مطمئنا من رو مسبب لحن تند جیمین میدونست
حتی اگه اتاق به میلش هم ترک میکرد
بازهم من بازنده بودم
بازنده ی احمقی که دوست داشت اخرین لحظاتش کنار دوست پسر سابقش بگذرونه
"اما.."
اجازه ی ادامه دادن بهش نداد
به در اشاره کرد
"خواهش میکنم، میخوام تنها باهاش حرف بزنم"
خیلی طول نکشید تا هردومون تنها بذاره
قبل از ترک کردن اتاق نگاه تندی بهم انداخت
دوباره شاهد سکوت بودم
سکوتی که با صدای نفسهای جیمین میشکست قلبم رو به تپش مینداخت
"بیا امشب باهم سکس کنیم تهیونگ، میخوام برای اخرین بار این کارو انجام بدیم"[تهیونگ]

YOU ARE READING
𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞
Romance﴿اَز مَـــنـ بــِـه تُــــو﴾ جیمین بعد از دریافت کارت نامزدی تهیونگ احساس پوچی میکنه. میخواد از همه چیز فاصله بگیره حتی از آدمهای اطرافش. بخاطر همین به ساختمانی جدید نقل مکان میکنه و در اونجا با همسایه ی مرموز و تتودارش اشنا میشه. *** فصل اول[کامل...