خب از کجا باید شروع کنم؟
جونگکوک و من برای اولین قرارمون سینما رو انتخاب کردیم
یه جورایی مثل دراماها کلیشه ای
اما دوست داشتم برای یه بار هم که شده اون حس رو تجربه کنم
به خاطر همین از بین پوستر فیلما ترسناکترینش انتخاب کردم
"قطار پوسان"
وقتی اسمش به زبون اوردم قیافه ی جونگکوک واقعا دیدنی شده بود
چشماش گردتر
و سیبک گلوش مدام تکون میخورد
انموقع بود که فهمیدم از فیلمهای ترسناک واهمه داره
با اینهمه به سماجتم ادامه دادم
"پاپ کرن میخوای بلوندی من؟"
تنها احساسی که با شنیدن لقب جدیدم پیدا کردم خجالت بود و خجالت
"ببین یکی اینجا داره از خجالت اب میشه"
من با حرفش اخم کردم
جونگکوک بهم خندید
بیشتر در خودم مچاله شدم
دست هاش دور بدنم حلقه کرد
در حالیکه پشت سرم ایستاده بود و میتونستم برخورد سینه ای با کمرم احساس کنم
تهیونگ من
باید از این رفتار شرمنده میشدم و زود ازش فاصله میگرفتم
ولی جالب اینجا بود که ازش لذت بردم
از تک تک لحظاتی که سعی میکرد گاه و بیگاه لمس کنه
از زمزمه های خیس کنار گوشم
همه چیز به مراتب اروم پیش رفت
ما سانس اول به اکران فیلم رسیده بودیم
زودتر از بقیه وارد سالن شدیم
اخرین صندلی رو در طبقه ی دوم انتخاب کردیم
"اگه با دیدن زامبی ها بترسم چیکار میکنی بلوندی؟"
بعد از نشستن روی صندلیهامون
جونگکوک دستم بین انگشتاش گرفت و در چشمام نگاه کرد
اولش فکر میکردم قراره دوباره به علاقه اش اعتراف کنه
اما برخلاف تصورم یه سوال پرسید
سوالی که هم مفهوم داشت و هم بی مفهوم به نظر میرسید
البته بخشیش میتونست مرتبط با تست روانشناسی باشه
نمیدونم چرا اما بهش لبخند زدم و نیم بند انگشتش لمس کردم
"بغلت میکنم"
فقط با چشمهای متعجبش بهم خیره شد
سالن هنوز به طور کامل تاریک نشده بود
من لبخند عمیقی تری زدم و به خودم در انعکاس چشمهای قهوه مانندش نگاه کردم
تهیونگ؟
هنوز لحظاتی که در سینما باهم گذرانده بودیم رو یادت میاد؟
قسمت هایی ازش شبیه به امروز بود
با این تفاوت که تو عاشقانه بهم خیره میشدی
نه پلک میزدی
و نه نفس میکشیدی
لبهات فقط یک جمله رو تکرار میکردند
"دوست دارم جیمین من"
خیلی خوب شد که سالن در تاریکی فرو رفت
یه لحظه از خودم متنفر شدم
و همینطور از تو!
جونگکوک قرار من بود
و تو جایی بینمون نداشتی
چندبار پلک زدم و نفس عمیق کشیدم
"حالت خوبه؟"
صدای دوست داشتنیش با ته مایه ای گرم رو شنیدم
وقتی به سمتش برگشتم متوجه موجی از نگرانی در چشمهاش شدم
از اینکه بعد از مدت ها یه نفر پیدا شده بود که نگرانم بشه
حالم بپرسه
یا دستم بگیره
خوشحال بودم
همه چیز در یک آن اتفاق افتاد
تاریکی سالن و دور بودن از بقیه ی ادمها این جرات بهم داد که ببوسمش
قرار بود فقط یه بوسه ی اروم و سطحی باشه
اما انگار جونگکوک هم منتظر این لحظه بود
پنج دقیقه ی بی وقفه تلاش میکردم از لبهاش فاصله بگیرم و نفس تازه کنم
در حالی که هربار با شکست مواجه میشدم
واقعیت این بود که من لبهاش روی لبهام میخواستم
پس طفره رفتن چه سودی داشت؟[جیمین]

YOU ARE READING
𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞
Romance﴿اَز مَـــنـ بــِـه تُــــو﴾ جیمین بعد از دریافت کارت نامزدی تهیونگ احساس پوچی میکنه. میخواد از همه چیز فاصله بگیره حتی از آدمهای اطرافش. بخاطر همین به ساختمانی جدید نقل مکان میکنه و در اونجا با همسایه ی مرموز و تتودارش اشنا میشه. *** فصل اول[کامل...