از نگرانی بیش از حتی نتونستم تا فردا دوام بیارم، به سمت واحدش پرواز کردم، کنترلی روی پاهام نداشتم، تنها چیزی که باعث میشد به این درجه برسم شنیدن صدای جروبحث های جیمین با دوستش بود. ناخواسته سناریوهای بدی به مغزم هجوم اوردند. اینکه ممکن بود برای همیشه از دستش بدم.
نفس عمیقی و کشداری کشیدم، مثلا در حال اروم کردن خودم بودم، قلبم دیوانه وار میزد و امکان نداشت تا قبل از دیدنش به حالت نرمال برگرده.
با تردید دستم به سمت زنگ بردم، چند ثانیه ی اولش از کارم پشیمون شدم، اگه جیمین من جلوی در میدید و عصبانی میشد چی؟دوست نداشتم شبیه یه استاکر به نظر برسم. ولی برخلاف میلم عمل کردم. زنگ فشار دادم، نه یکبار، دوباره یا سه بار.
انقدری فشاری دادم که سرانگشتم به رنگ سفید دراومد، منتظر بودم صدای فحاشیش از پشت در بشنوم اما سکوت داخل با بیرون هیچ فرقی نداشت.
اخرین لحظه ای که با ناامیدی چشمام روی هم گذاشتم صدای کلیک مانند شنیدم، در عین ناباوری جیمین در مقابلم ظاهر شد.
جیمینی که لبخند روی لبش نداشت، چشمهای خوشگلش متورم و قرمز شده بودند.
"چی میخوای؟"
در لحنش اثری از عصبانیت نبود، بیشتر شبیه کسی بود که سعی داشت بغضش قورت بده. صدای دورگه، بینی آویزان و گونه های خیس نشونه های بعد از گریه بودند، نه؟
"صدای جروبحث میومد و خب من.."
"همه اش شنیدی؟"
سرم بدون هیچ فکری تکون دادم، امیدوار بودم به خاطر اشتباهم دچار مشکل تازه ای نشیم.
درحالیکه به مسیح التماس میکردم اتفاقی نیفته حلقه ای از دست های کوچک دور بدنم احساس کردم. با گیجی پلک زدم، هنوز باورم نمیشد جیمین بغلم کرده باشه.
"حالا که همه چیز میدونی پس بذار بغلت کنم"
صورتش کاملا در شکمم فرو کرده بود، داغی اشکاش روی پوستم احساس میکردم.
"هرچقدر که دوست داری بغلم کن"
این اغوشی بود که تمام این مدت میخواستم، پس منتظر چی بودم؟دستام روی کمرش گذاشتم و نوازشش کردم.
راستش از اینکه با دوستش دعوا کرده بود خوشحال شدم، اگه این اتفاق نمیفتاد شاید الان جیمین بین بازوهام نبود، عطر موهاش به مشامم نمیخورد.
این عکس العملها مربوط به کسایی میشد که از یه نفر خاص خوششون میومد، برای من اون ادم جیمین بود. هرچند دیر به احساسم پی بردم اما نه انکارش میکنم و نه دفنش.
دفعه ی بعد که دیدمش ازش میخوام باهام سرقرار بیاد، حتی اگه قلبش متعلق به اکسش باشه میخوام تمام تلاشم بکنم.
VOUS LISEZ
𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚢𝚘𝚞
Roman d'amour﴿اَز مَـــنـ بــِـه تُــــو﴾ جیمین بعد از دریافت کارت نامزدی تهیونگ احساس پوچی میکنه. میخواد از همه چیز فاصله بگیره حتی از آدمهای اطرافش. بخاطر همین به ساختمانی جدید نقل مکان میکنه و در اونجا با همسایه ی مرموز و تتودارش اشنا میشه. *** فصل اول[کامل...
