part♡5

1.3K 172 27
                                    


خسته و کوفته از مدرسه خارج شدم.
امروز بیشتر از همیشه نگهمون داشته بودن و دیگه واقعا نا نداشتم.
هوا تقریبا تاریک شده بود.میشه گفت دیگه تقریبا شب بود.راه خونه رو در پیش گرفتم و بعد از کمی قدم زدن به خونه رسیدم.
مامانم در رو برام باز کرد.

سو را(مامان جونگکوک)_خسته نباشی.

خسته خودم رو روی مبل پرتاب کردم حتی حوصله نداشتم برم داخل اتاقم.

+گشنمه

مامانم با دیدن این حرکتم چشم غره ای بهم رفت_پاشو گمشو تو اتاقت و یه دوش بگیر مثل یه گلوله چرک میمونی

ناله ای کردم+مامااان

سو را_تا حموم نکردی و لباساتو مثل ادم عوض نکردی از شام خبری نیست...تا بری حموم کنی شام حاضره

به امید شام از روی مبل بلند شدم و به زور خودم رو روی پله ها کشیدم تا به اتاقم برسم.

همینکه به اتاقم رسیدم گوشیم شروع کرد به روشن و خاموش شدن انگاری که کلی پیام اومده باشه.انگاری بچها دارن توی گروه پیام میدن، تصمیم گرفتم اول گوشیم و پیام هامو چک کن

انگاری بچها دارن توی گروه پیام میدن، تصمیم گرفتم اول گوشیم و پیام هامو چک کن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now