part𔘓43

489 90 38
                                    


تقریبا یک هفته و نیم  بود که ژاپن بودیم و کل توکیو و کیوتو رو شخم زده بودیم.

دیروز عصر بعد از برگشتنمون از معبد آب پاک کیوتو تصمیم گرفتیم که تنها جایی که نرفتیم استخر و به توافق رسیدیم که آخرین جایی که میریم اونجا باشه.

تمام بچها شرت های شلوارکی مانند با بالاتنه لخت برای ساحل پوشیده یودن. منم همینطور البته به لطف جیمین خجالت میکشیدم که با بالا تنه لخت جلوی تهیونک ظاهر بشم بخاطر همین من برعکس همه یه تیشرت سفید ساده هم پوشیده بودم.

روی صندلی کنار استخر لم دادم
یونگی هم روی صندلی کنار من نشست

یونگی_ آخیش واقعا سفر باید با ریلکس کردن و آفتاب گرفتن تموم بشه

هوسوک درحالی که توپ پلاستیکی رو زیر بغل زده بود متعجب به ما خیره شد.
هوسوک_چرا واسه من صندلی نیست؟

یونگی_ تو که قرار کل مدت تو اب ملق بزنی دیگه نیازی به صندلی نداری ولی اگه خواستی کنار من جات هست

به حالت لوسی لپ یونگی رو ماچ کرد.
هوسوک_ بخدا چاکرتیم داداش

یونگی حرصی عینکشو تو سر هوسوک کوبید و داد کشید.
یونگی_ من داداشت نیستم

هوسوک_ گوه خوردم حواسم نبود، بچگی کردم از روی عادت بود.

به این ترتیب هوسوک و جیمین و تهیونگ به سمت استخر رفتن تا اب بازی کنن به قول خودشون و من و یونگی ریلکس کردیم.

البته مال منو نمیشد اسمشو ریلکس گذاشت!
تمام مدت مثل عقاب چشمم به تهیونک بود.حالا شاید فکر کنید  میترسم غرق بشه یا چیزیش بشه ولی....
واقعا تو کار خودم موندم.

اشکال نداره هرکسی بلاخره باید تو زندگیش یکم هیز بازی در بیاره.
چه هیکلی به به
بخاطر دید زدن تهیونگ نیشم تا بناگوش باز شده بود که ناگهان با کارهای جیمین بسته شد.

نمیدونم چرا تو این سفر جیمین همش داره میپره وسط خوشی های من‌.

برو مثل ادم شناتو بکن مرد چیکار به تهیونگ داری که از سر و کولش بالا میری.

بیخیال نگاه کردن بهشون شدم‌‌ و رومو برگردوندم. ولی مگه فضولی و کنجکاوی میذاشت راحت بخوابم؟

از جام بلند شدم.
یونگی_ کجا؟

+میخام منم برم یکمی شنا کنم.

یونگی_ میخای باهات بیام.

+ نه خودم میرم

عینکش رو از رو چشماش برداشت.

یونگی_ اخه یادمه تو بلد نبودی شنا کنی‌.

+هنوزم بلد نیستم..حواسم هست تو عمق کوتاه میمونم.

یونگی_ باشه

دوباره عینکش رو روی چشماش گذاشت و بیخیال لم داد.
پا تند کردم و به سمت بچها رفتم.

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏOnde histórias criam vida. Descubra agora