part𔘓19

939 141 3
                                    


(از زبان جونگکوک)

سو‌را_حالا یعنی نمیخوای من با موتور ببرمت واقعا؟؟

+نه مامان گفتم که دوستم میاد دنبالم لازم نیست برسونیم

سو‌را_اخه تو که همیشه پیاده میری، کدوم دوستت؟

با لکنت گفتم
+نمیشناسیش تو

و اصلا هم به رویه خودم نیاوردم که کسی قرار نیست بیاد دنبالم و در اصل دارم دروغ میگم چون نمیخام مامانم با موتور به کشتنم بده!

+مامان قشنگم اخه تازه موتور خردیدی. برو یکم تمرین کن باهاش دور بزن بعد باهم میریم دور میزنیم

سورا_باشه پس..بیام پایین بدرقت کنم پس یه هفته قرار نیست ببینمت

شت!

با استرس تند تند گفتم
+نه نمیخاد بخدا..خودم میرم اصلا نمیخاد بیایی بیرون همینجا تو خونه بشین، اصلا به خودت زحمت ندی

با صدای بوق متعجب به مادرم خیره شدم.
سورا_فکر کنم اومده دنبالت العان میرم در رو باز کنم

سریع به دروغ گفتم
+نه فکر نکنم گفت بیاد زنگ میزنه بهم

مامانم بیخیال شونه ای بالا انداخت و رفت تا در رو باز کنه.

خوبه به هرحال منم از فرصت استفاده میکنم و میگم بهم زنگ زد و گفت نزدیکه بعدم میرم بیرون اونم نمیفهمه

سورا_جونگکوککککککک...بیا اومدن دنبالت

متعجب به نقطه ای خیره شدم.
ببخشید چی؟؟؟

سریع وسایلم رو جمع کردم و رفتم پایین. صحنه رو به روم باعث میشد دلم بخاد تشنج کنم.از طرفیم خوشحال بودم.

خدایا قربونت بشم اگه میفهمیدم دروغمو واقعی میکنی یه دروغ خوب تر میدادم

خدایی حتی روز های عادی هم ترجیح میدم با ماشین برم مدرسه تا پیاده چه برسه به امروز که کلی هم ساک و کیف تو دست و بالمه
ولی خدایی تهیونگگ؟

عجیبه قیافش یکم گرفته میزنه ولی خوب...
نگاهی به مادرم انداختم که داشت مشکوک نگاه میکرد

لبخند زورکی زدم.
+سلام منتظرت بودم به موقع اومدی..قرار بود زنگ بزنی وقتی رسیدی پس چرا نزدی

قشنگ دوتا شاخی که رو سر تهیونگ در اومده رو میتونستم ببینم.

چشم غره ای بهش رفتم.

سریع اثار تعحب رو از تو صورتش جمع کرد و بهم لبخند زد.
تهیونگ_آره دیدم گوشیم شارژ نداره گفتم بوق بزنم

یکم دیگه بهم خیره موندیم
تهیونگ_خوب...بپر سوار العان دیر میشه

سریع از مامانم خداحافظی کردم و در جلو رو باز کردم و نشستم.
زیاد طول نکشید که تهیونگ ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد.

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now