part♡9

1.2K 150 19
                                    


باید یه چیزی باشه که هوسوک ازش خیلی بدش میاد، به ظاهرم و رفتارم نمیخوره ها ولی تو گذاشتن شرط و مجازات یک ادم مارموز بدجنسیم اصلا که نگو

دقیقا دست میذارم رو نقط ضعف کسی که میخام اذیتش کنم.

بعد از دوش کوتاهی که برای شستن عرق و بوی گندم گرفتم لباس هامو پوشیدم.

قبل از اینکه برم بیرون چشمامو توی سالن رختکن چرخوندم تا هوسوک رو پیدا کنم.

سریع تر از اونچه که فکر میکردم وپیداش کردم البته نه از طریق حس بیناییم بلکه از طریق حس بویاییم ماشالله گل پسرمون بوی راسوی مرده میده.

واقعا نمیدونم چطوری یونگی اینو تحمل میکنه و حتی کل زنگ کلاس ور دلش میشینه.

میخواستم برم پیش هوسوک و باهاش حرف بزنم ولی بیخیال شدم. اول میرم بیرون هروقت اومد باهاش حرف میزنم.

اگه یکم دیگه وایسم جنازم از اینجا میره بیرون.

بلاخره بعد از کمی انتظار هوسوک هم از اون رختکن بو گندو دل کند و اومد بیرون.

همینکه باهام چشم تو چشم شد شروع کردم با چشمام براش خط و نشون کشیدم.

مثل اینکه اونم فهمیده بود یه خوابای بدی براش دیدم تمام تلاشش رو میکرد آروم و یواش قدم بردار تا دیرتر به من برسه.

بلاخره بهم رسید.

با استرس تو چشمام زل زد
هوسوک_خوب

+خوب به جمالت

نیشخندی زد که مثلا ترسشو پنهان کنه
هوسوک_حالا دستور چیه؟

به سمت فروشگاه رفتیم تا هوسوک آبمیوه بخره و کوفت کنه.
لبخندی زدم و با زبونم لبم رو تر کردم.

+میبینم که خودتو از ترس خیس کردی شاهزاده پس میرم سر اصل مطلب

دستاشو بهم زد
هوسوک_حالا بتازون ولی یه روزی که تلافی میکنم این کاراتو اقای جئون یک بلایی سرت درارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن

+فعلا که قرار به حال خودت گریه کنن

خنده صداداری کرد و در آبمیوشو باز کرد تا بخوره

+باید بری پیش اکیپ و کام اوت کنی و بگی دوست پسر داری و تا یک ماه این نقش رو بازی کنی اگه تو این یک ماه لو رفتی و فهمیدن که دروغه هم باز مجازات داری

یه نفس شرطم رو براش گفتم.

ناگهان ابمیوه پرید توی گلوش و شروع کرد به سرفه کردن.

پنج شیش بار پشت سر هم سرفه کرد،دیگه صداش بالا نمیومد.
منم مثل شمر بالای سرش وایساده بودم همینجوری جون دادنشو نگاه میکردم.

خوب که سرفه کرد و همه ابمیوه هارو پاچید ببرون از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد.

هوسوک_داشتی شوخی میکردی دیگه؟

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏDonde viven las historias. Descúbrelo ahora