part𔘓46

570 106 77
                                    


از در پشتی وارد شدم و به بقیه سلام کردم. یه راست وارد رختکن کارکنان شدم و لباس هامو با لباس فرمی که تازه برام اوردن بودن عوض کردم.

نفس عمیقی کشیدم و شروع به کار کردم.. حداقل خوبه که موقع کار کردن دیگه به چیزای الکی زیاد فکر نمیکنم.

بعد از گرفتن همه سفارش ها با خستگی توی آشپزخونه منتظر اماده شدن غذاها نشستم و بی هدف به روند آماده شدن غذاها خیره شدم.

دیگه کم کم داشتم با دیدن غذاها گرسنه میشدم کن با صدای آشپز یه خودم اومدم.

سر‌آشپز_ حواست کجاست مشتری جدید اومد پاشو برو سفارش هارو بگیر

+وای ببخشید حواسم پرت شد

سرآشپز_اشکالی نداره پیش میاد.

از جام بلند شدم و به سمت سالن اصلی رفتم تا سفارش مشتری های جدید رو بگیرم.

فقط یک نفر جدید وارد رستوران شده بود که اتفاقا آشنا بود.

بکهیون! اون اینجا چیکار میکنه؟ نکنه چون اون روز منو دید اومد..فکر نکنم..ولی فکرم نکنم اتفاقی باشه تا جایی که میدونم این رستوران اصلا پاتوق جوونا نیست! اونم اینجوری تنهایی

اروم اروم به سمت میزش رفتم! فقط کافیه خودمو بزنم به اون راه و سفارشش رو بگیرم همین.

+سلام خوش اومدین اگه انتخاب کردین، سفارشتون لطف کنید.
سرش رو بلند کرد و چند لحظه بهم خیره شد

بکهیون_ جونگکوک

+س...سلام

نمیدونم چرا اینقدر معذب بودم. خدایا کمککک

بکهیون_ ببخشید سلام نکردم..چند وقته اینجا کار میکنی؟

+من...یه یه هفته ای میشه.

یکم این پا و اون پا کردم و بعد سوالمو پرسیدم.
+عجیبه چطور شد که اومدی اینجا؟ همیشه میومدی؟

بکهیون_ نه تاحالا نیومدم...این بارم از قصد اومدم.

پناه بر خدا چقدر رک.
اصلا نمیدونستم توی این موقعیت باید چی جوابش رو بدم از طرفی دیگه العان مطمعن بودم برای دیدن من اومده.

بهترین راهی که پیدا کردم این بود که خودمو بزنم به کوچه علی چپ

+اها...پس حتما با یکی قرار داری پس منتظر میشم اونم بیاد بعد سفارشتونو میگیرم

سرش پایین بود و داشت با انگشتاش بازی میکرد
بکهیون_ نه...اومدم تورو ببینم

سرش رو بالا اورد
بکهیون_ میخواستم باهات حرف بزنم.

+من فعلا کار دارم

بکهیون_ منکه فعلا مشتری اینجا نمیبینم

اخمامو توهم کردم
+ولب فعلا نمیتونم بشینم و باهات خوش و بش کنم.

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang