part𔘓15

1K 148 5
                                    


بچها یکی یکی وارد کلاس میشدن. جو کلاس دیگه سنگین تر از این نمیشد.

بکهیون و هوسوک انگار که باهم صمیمی تر شده باشن کنار هم نشسته بودن و یونگی هم که اصلا مدرسه نیومد

با نشستن کسی کنارم بادم از اینی که بودم خالی تر شد.
اصلا یادم نبود تهیونگ کنارم میشینه.

اینقدر از دستش حرصی بودم که حتی دوست نداشتم بهش نگاه کنم میترسیدم بهش نگاه کنم و یهو بپرم پارش کنم.

تهیونگ_سلام

تو ذهنم جوابشو دادم سلام و کیر خر
معلم وارد کلاس شد و بعد از سلام و صبح بخیر درسش رو شروع کرد

تهیونگ_چیزی شده؟

تهیونگ_ بینتون اتفاقی افتاده؟

یکم مکث کرد وقتی دید جوابش رو نمیدونم یکم این پا و اون پا کرد ولی مثل اینکه نمتونست جلوی کنجکاویشو بگیره

تهیونگ_ انگار دیشب نخوابیدی

شیطونه میگه دست بندازم دهنشو جر بدم

+ولی تو انگار دیشب خیلی خوب خوابیدی

لبخند حرص دراری زد.
تهیونگ_ راستشو بخوای آره.

+خوب خوشبحالت

حوصله جزو نوشتن رو اصلا نداشتم و از یه جایی به بعد شروع کردم به جای جزوه نوشتن توی دفتر خط خطی کردن.

تهیونگ_متاسفم، نباید اینقدر بهت فشار میاوردم.

تهیونگ_ به هر حال مرسی که بهش گفتی.

تهیونگ_ میتونم هرچی که خواستی مهمونت کنم؟

یکم مکث کرد و بعد با من من ادامه داد
تهیونگ_ برای تشکر منظورمه

چشمامو تو کاسه چرخوندم.
آره عزیزم بشین تا من با تو بیام کافه و رستوران همینجاشم همه به ریشم بستنت

اصلا من چرا دارم با این تهیونگ بدبخت لج میکنم.تقصیر اون نبود، تقصیر وونیونگه اگه از اول گیر نمیداد اینجوری نمیشد.

مطمعنم همین العان که داره باهام صحبت میکنه هم وونیونگ نشسته تو مغزش چرت و پرت میبافه

وقتی دیدم هنوز منتظر جوابمه دهنم رو باز کردم.
+مرسی ولی نمیشه زنگ بعد یه کاری دارم

+دیگه هم با هام حرف نزن نمیبینی دارم به درس گوش میدم.

نگاهی به دفتر خط خطیم انداخت و سرش رو برگردوند، آروم لب زد
تهیونگ_ آها

اصلا متوجه نشدم کلاس چجوری گذشت.
با اشاره جنی که بهم علامت میداد سریع دانش آموز های  بخت برگشته رو زدم کنار و از کلاس پریدم بیرون.

داشتم توی سالن با چشمام دنبال جنی میگشتم که با گرفته شدن دستم مثل برق گرفته ها پریدم بالا.

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏDonde viven las historias. Descúbrelo ahora