part𔘓47

630 100 39
                                    


+فکر نکن که میتونی از حسی که به تهیونگ دارم سو استفاده کنی و با تعریف کردن حست به چانیول خودت رو تو چشمم مظلوم جلوه بدی...تو اصلا میدونی چی به یونگی گذشت؟؟؟اون خیلی ادم قوی ایه و هیچی رو به روی خودش نمیاره اینو که دیگه خودتم باید بدونی...اون حتی نصف غم و ناراحتی که تو اون دوران کشیده رو هم بهمون نشون نداد فقط خدا میدونه چقدر ناراحت بوده...ولی....

نفس عمیقی کشیدم....دلم برای بکیهون میسوخت و به رحم اومده بود ولی نه بخاطر اینکه خودمم العان تو موقعیتش قرار گرفته بودم و درکش میکردم‌..

من ادم ساده لو و دل رحمیم این همیشه جزو شخصیتم بوده...
دل رحمی از نظر من چیز بدی نیست ولی ساده لویی و زود باوری چیزیه که عصابم رو واقعا بهم ریخته..

یه بار راهنمایی که بودم یه دختر خوشگل اومد پی ویم و کلی باهم چت کردیم و همون موقع بود که اولین دوست دخترم رو پیدا کردم البته یه روز بعدش متوجه شدم یکی از پسرا بوده و عکس چتمونم پخش کرده و کلی خجالت کشیدم.. کلی نشونه توی پیام هایی که بهم میداد بود...واقعا ضایع بود که داره مسخرم میکنه ولی من متوجه نشده بودم...بعد از اون روز بود که فهمیدم من ادم باهوشی نیستم.

ولی بازم با اینکه میدونستم ولی زود گول میخوردم... یادمه اوایل که با جنی دوست شده بودم هرچند وقت یه بار میومد تو‌ گروه و میگفت داره نامزد میکنه و فقط من بدبخت باور میکردم و اخرشم کلی همه بهم میخندیدن...

حالا امشب هم داره همین اتفاق برام میفته..دوباره دارم خیلی ساده گول میخورم  با اینکه میدونم ،مطمعنم
دلم میخواد العان پاشم و بخاطر یونگی کلی حرف بارش کنم و ول کنم و برم  ولی صورت غمگینش و خاطراتی که باهم داریم این اجازه رو نمیده...

صداش رشته افکارم رو پاره کرد
بکهیون_ میبینی که از ته قلبم پشیمونم...خودمم میدونم که مقصرم و نیومدم خودم رو مظلوم جلوه بدم.

تو چشماش اشک جمع شده بود

+از دستت عصبانی نیستم بکهیون

دستم رو سمت صورتش بردم تا اشکاش رو پاک کنم
بکهیون_ من فقط..وقتی متوجه شدم مجبور شدی حس هایی من من تجربه کردم رو تجربه کنی...

ناگهانی گریش شدت گرفت و دیگه نتونست صحبت کنه.
از جام بلند شدم و بغلش کردم.
آروم شروع به صحبت کردم.

+خجالت بکش حتی دبیرستانتم تموم کردی اونوقت العان اینجا نشستی داری آبغوره میگیری.

شروع کردم با دستام تند تند اشکاش رو پاک کردن و بعد دستش رو گرفتم و از محوطه کافه خارج شدیم.

کل لباسم بخاطر اینکه بکهیون رو بغل کرده بودم خیس بود و به شکمم چسبیده بود.

+منکه گفتم از دستت ناراحت و عصبانی نیستم

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏDonde viven las historias. Descúbrelo ahora