part𔘓23

936 130 11
                                    


(از زبان تهیونگ)

وقتی به اتاق برگشتیم جونگکوک داشت خواب هفت پادشاه رو میدید.

هوسوک سریع به سمت تختش رفت و منم وقتی دیدم هوسوکم میخاد بخوابه ترجیح دادم بیدار نمونم.

تو تختم رفتم و پتو رو روی خودم کشیدم.
با اینکه حساسیت جونگکوک رو اصلا نمیفهمم ولی قبول دارم ایندفعه تقصیر من بود باید بهش میگفتم.

وونیونگ دوباره بهم پیام داده بود.
شنیده بودم وونیونگ همینجوری روی همه پسرا هی کراش میزنه و ول میکنه پس چرا ول کنه من نیست.

هوسوک_پیس

با صدای آرومی جوابشو دادم
+چیه؟

هوسوک_امروز از جونگکوک ناراحت شدی؟

ابروهامو بالا انداختم
+نه چرا میپرسی؟

هوسوک_بخاطر استوری از دستت عصبانی شد و دلیلشم برات توضیح نداد.

+اوه بخاطر اون؟ نه حتی بهش فکرم نکرده بودم.

هوسوک_هوم..جالبه

پتوشو بالت تر کشید و یکم روی تختش تکون خورد.
هوسوک_فکر میکردم یکم گند دماغ تر از اینا باشی ولی..تو خوبی

صداش رو یواش تر کرد
هوسوک_آره، تو خوبی

دوست داشتم بیشتر با هوسوک صحبت کنم تا راجب جونگکوک بهم بگه.
+چرا همچین فکری دربارم میکردی؟

هوسوک_ جدی به قیافت میخوره.. جدی، ساکت، مرموز، درس گوش کن.

خندیدم.
+مورد اخری شاید ولی سه تا اولی عمرا

هوسوک_شوخی؟

+جدی..میتونی از همکلاسی هام تو دبیرستان قبلی بپرسی.

هوسوک_باشه، باور کردم

یه دفعه جدی شد
هوسوک_میدونی چرا حونگکوک همش وقتی بهش نزدیک میشی اونجوری واکنش نشون میده؟

+چرا؟

هوسوک_یه راز پیش مثلا دوست هاست فکر نکنم بتونم بگمش

+پس چرا بحثشو پیش کشیدی.

هوسوک_چون میخوام بگمش.

متعجب بهش خیره شدم.
هوسوک_اینجوری نگام نکن ساعت از دوازده که میگذره دیگه آلو تو دهنم خیس نمیخوره.

به سقف خیره شد.
هوسوک_بخاطر وونیونگه

هوسوک_اون فکر میکنه تو جونگکوک باهمین.

بلند زدم زیر خنده بعد با یاد آوری جونگکوک که خوابیده سریع جلوی دهنم رو گرفتم.
هوسوک_راحت باش، اگه همه رو آب ببره اینو خواب میبره

+آره میدونم

هوسوک_از کجا؟

+قبلا خونشون خوابیدم..حتی الارم ساعتم بیدارش نمیکنه
بعدم خندیدم.

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏKde žijí příběhy. Začni objevovat