part♡33

788 100 7
                                    


لبخند گشادی زدم

+جونگکوک بیچاره رو بگو که چه فکرایی میکرد

ته دلم احساس سرخوشی میکردم از اینکه بقیه هم فکر میکنن منو جونگکوک بهم میایم..
اگه جونگکوک بفهمه خودشو خلاص میکنه...
مطمعنم دیگه از صدکیلومتری خونمونم رد نمیشه‌.

جنی_به جونگکوک نگیا

+نه مگه خرم

خودمو جلو کشیدم.
+خوب..از چه نظر.. بنظرتون ما بهم میایم؟

و با حالت سوالی خیره شدم

جیمین_ای کلک، بدت نیومدا

هل شده جواب دادم.
+خوب چرا باید بدم بیاد؟ یعنی منظورم اینه که خوب ما دوستیم اینم یه شوخیه دیگه؟

جنی_اره فقط یه شیپه سادس

همزمان با جیمین زیر چشمی بهم خیره شدن و زیرلب زمزمه کرد
جنی_فعلا...

یکم دیگه اینجا بمونم خودمو لو میدم..واقعا اخرین چیزی که میخوام اینه که این دوتا بفهمن من روی جونگکوک کراشم..اگه بفهمین دیگه ول کن نیستن

+عام خوب..منم دیگه باید برم خوش گذشت

جیمین_اره اتفاقا خودمونم باید بریم.

+خوب پس..وقت خداحافظیه

جنی_اره

.................

اولین نفر از سر جلسه بلند شدم و بیرون اومدم ،این آخرین امتحانمون بود و هنوزم باورم نمیشه که بلاخره تموم شد. حالا باید تو فکر دانشگاه باشم ، بعد از اینم مجبورم بیشتر وقتمو تو شرکت بگذرونم.

یونگی و بقیه با فاصله کمی از من از سالن بیرون اومدن.
با ندیدن هوسوک قیافم اویزون شد

+نگید که هوسوک باز میخاد تا اخرین نفر بشینه

یونگی افسرده سری تکون داد.
اما در کمال تعجب هوسوک با فاصله کمی از سالن بیرون اومد. همه با پشمای ریخته بهش خیره شدیم.

هوسوک_اخیش دیگه تموم شد احساس میکنم خستگیه این مدت با این امتحان از تنم در اومد

هوسوک_العان دیگه فقط یه جشن برای فارغ تحصیلی میچسبه.

جونگکوک_دقیقا

جیمین_مدرسه برای صحبت حال نمیده...

روبه جنی گفت
جیمین_بریم کافه ای که منو تهیونگ بردی؟

جنی_اهوم
جنی_بیاین بریم

یونگی_قراره پیاده بریم اونوقت؟

جنی_اینقدر گشاد نباش همش دو قدمه

کافه مثل دفعه قبل خلوت بود ، شاید از دفعه قبلم خلوت تر.
بخاطر کمبود صندلی میز بغلی صندلی قرض گرفتیم و نشستیم.

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now