سه روز از مهمونی گذشته بود. توی این سه روز من همش تو خونه بودم..هیچکدوم همدیگه رو ندیدیم و حتی پیام خاصی هم توی گروه رد و بدل نمیشد.بی حوصله تاق باز روی تخت خوابیدم.
کاش حداقل تا وقتی تابستون تموم میشه و میرم دانشگاه یه کار پاره وقت برای خودم پیدا کنم...واقعا خیلی تنبل شدم، حتی تلاش نمیکنم از روی تخت بلند بشم.
بلاخره کونم رو جمع کردم و از روی تخت بلند شدم..و توی اشپزخونه به مادرم پیوستم.صندلی میز رو عقب کشیدم و روش نشستم.
سورا_چقدر دمقی
+بخاطر گرما و هیچکاری نکردنه
همونجوری که به کابینت تکیه داده بود و سرش توی گوشی بود لب زد
سورا_خوب یه کاری بکن
+واقعا مرسی منتظر بودم بهم بگی.
همونجوری بغ کرده و ناراحت به یک گوشه خیره شده بودم که ناگهان سیب گنده ای به طرفم پرتاب شد.
هینی کشیدم و سریع توی هوا گرفتمش
مادرم درحالی خودش هم یک سیب گاز میزد گفت
سورا_بیا سیب بخور غم نخورگازی به سیب زدم.
+ایده خوبیهدستم رو به حالت لایک بالا اوردم و گاز دیگه ای زدم.
همون موقع گوشیم با صدای گوش خراشی شروع به زنگ خوردن کرد.برش داشتم و به اسم روی صفحه خیره شدم.
جیمین!؟همونجوری که داشتم سیب رو میجویدم جواب دادم
+الو؟جیمین+مرگ، بیا تو گروه
+باله(بچم دهنش پره)
تلفن رو روم قطع کرد.
به سختی تیکه بزرگی که از سیب کنده بودم رو قورت دادم.
پناه بر خدا این پسره چشه.گوشی رو باز کردم و وارد گروه شدم. اوه چقدر پیام ، وقتی من داشتم با مامانم حرف میزدم اینقدر پیام دادن؟ قبلش که چیزی نبود.
سلام🦋
ووت یادتون نره👈👉
بخاطر اینکه فیک چت داره یکم کوتاه نوشتمش دیگه♥️
YOU ARE READING
𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏ
Romanceɴᴇᴡ sᴛᴜᴅᴇɴᴛ [چی میشه اگه با ورود یه دانش آموز جدید به مدرسه یه اکیپ چند ساله از هم بپاشه؟] . . . Genre:school life-romance-sports-littile fake chat-comedy-drama couple:vkook-sope-namjin