part𔘓27

943 116 7
                                    


گوشی رو سریع جواب داد.

جنی_سلام بر جونگکوک گم گشته
جنی_تحویل نمگیری

+ببخشید، چند وقت درگیر یه چیزی بودم

جنی_بفرمایید چی بود عالیجناب که از من مهم تر بود.

+چیزی که از شما مهم تر نیست ملکه..بنده را عفو کنید.

جنی_عفوت کردم بگو

+ایشالله فردا  پسفردا تو مدرسه خبرش در میاد

اینو که گفتم یهو آتیشی شد
جنی_جونگکوک بخدا اگه بیشتر از این اذیتم کردی و منتظرم گذاشتی همین العان پا میشم میام خونتون

+خیلی خوب آروم باش

+هوسوک و یونگی رفتن خونه بخت

چند لحظه ساکت شد و سکوت همه جا رو فرا گرفت
ناگهان صدای دادش توی تلفن پیچید
جنی_چییییی

جنی_چی گفتی؟

+گفتم که یونگی و هوسو..

قبل از اینکه حرفمو کامل کنم پرید وسطش
جنی_باور کن، باااور کن اگه گفته بودی عاشق تهیونگ شدی و ریختید روهم بیشتر باور میکردم.

چشمامو حرصی بستم
+خیلی دوست دارم بدونم این چرت و پرتا از کجا میاد تو ذهنت

با لحن شیطونی لب زد
جنی_ فکرام از آسمون که نمیاد..بلاخره از یه جایی میاد

یکم ساکت شدیم
جنی_خوب حالا اونو بیخیال بگو چجوری شد که اینجوری شد؟

+چی چجوری شد؟

جنی_هوسوک و یونگی دیگه خنگ

+اهااا

+من و
واسه گفتن اسم تهیونگ یکم دو دل بودم ولی دلو زدم به دریا
+من و تهیونگ آشتیشون دادیم.

جنی_ببخشید چی؟

طبق عادت همیشگیم موقع تعریف کردن یه چیزی تند تند و یه بند شروع به حرف زدن کردیم
+ هوسوک اول خودش پیش قدم شد  بعدشم من و تهیونگ با هم واسه هوسوک برنامه ریختیم بعدم رفتیم بازار واسه یونگی هدیه خردیم و بعد خونه تهیونگ..

دوباره پرید وسط حرفم. و جیغ بلندی کشید.
جنی_واییی یعنی تو و تهیونگ تمام مدت پیش هم بودین؟

+چیش واسط جالبه؟

از پشت تلفن صدای خنده های ذوق زدش میومد.
جنی_من فعاا قطع میکنم کار دارم میخوام به یکی زنگ بزنم

جنی_بعدا حتما واسم ماجراشو کامل تر و دقیق تر تعریف کنیااا!

قبل از اینکه فرصت کنم جوابشو بدم تلفن رو قطع کرد.
دختریه خل و چل..منکه میدونم این یه چیزیش هست..ولی حالا اونم به وقتش میفهمم

یکم دیکه داخل گوشی دورخوردم
دلم برای گروهی که داشتیم تنگ شده، کاش میشد دوباره داشته باشیمش...
ولی وونیونگ و بکهیون...اوه بکهیون!

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏOnde histórias criam vida. Descubra agora