part𔘓11

1.1K 147 12
                                    


تو یک چشم به هم زدن زمان گذشت و من خودمو توی مدرسه در حال نوشتن جزوه دیدم.

به جزوه تهیونگ که ور دستم نشسته بود نگاه کردم.

با مداد و به درهم و برهم ترین حالت ممکن نوشته بود.
موندم اونموقع وونیونگ چجوری دلش خواست بیاد و ازش جزوه بگیره.

من همیشه جزوه هام رو به تمیز ترین و مرتب ترین حالت ممکن مینوشتم.و حتما باید چند رنگ خودکار عوض میکردم.
خودم میدونم خیلی اداییم

چشمم رو از جزوش گرفتم و روی جزوه خودم تمرکز کردم.
اینبار تهیونگ به جزوه من زل زد.
تهیونگ_میتونی بعدا جزوتو بهم بدی

از حرف غیر منتظرش یکم تعجب کردم.

سریع حرفش رو عوض کرد
تهیونگ_اصلا لازم نیست بهم بدیش فقط عکسش رو برام بفرست.

بدترش کردی که اسکل شمارت از تو ماتحتم درارم؟

خودمو صاف کردم
+شمارتو ندارم

سریع شروع کرد چنتا عدد نوشتن روی کاغذ و بعد کاغذ رو چپوند تو بغلم
تهیونگ_بیا

تهیونگ_وقتی پیام دادی خودتو معرفی کن تا منم سیوت کنم.

باشه آرومی گفتم و دوباره مشغول به کار خودم شدم.

تهیونگ_به وونیونگ نگفتی نه؟

حرصی برگشتم سمتش
+اگه اجازه بدی میخام جزومو کامل کنم العان وقت حرف زدن نیست.

غر غر کنان سرش رو برگردوند.
پسری دیوونه

همینکه سرمو برگذوندم تا دوباره رو کارم تمرکز کنم زنگ خورد و معلم خسته نباشیدی گفت و از کلاس خارج شد.

کتاب و دفترمو بستم و از جام بلند شدم.
داشتم به قصد کتابخونه از کلاس خارج میشدم متوجه شدم یه نفر مثل استاکر دنبالم راه افتاده.

سرم رو برگردوندم و با تهیونگ چشم تو چشم شدم.
این پسره خل شده چرا اینجوری میکنه.

احساس میکنم دیگه داره باهام خیلی احساس راحتی میکنه نه به روزای اول که سنبل خان با هیچکس لام تا کام حرف نمیزد نه به العان.

حرصی سر جام ایستادم
+از دنبالم راه افتادن دست بردار

مثل بچه های کوچیک روشو برگذوند
تهیونگ_دنبال تو راه نیفتادم اصلا دارم میرم کتابخونه

چشم غره ای بهش رفتم و رومو ازش برگدوندم.
سرعت قدم هامو بیشتر کردم تا سریع تر برسم.

که اونم سرعت قدم هاشو بیشتر کرد.انگار پنج سالشه میخاد سر زود تر رسیدن باهام رقابت کنه.

خندم رو خوردم و گذاشتم از من زودتر برسه. پیروزمندانه در رو باز کرد و داخل شد.

با فاصله از هم پشت میز های جدا نشستیم.سعی کردم بهش توجه نکنم و روی درسم تمرکز کنم.

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏOnde histórias criam vida. Descubra agora