𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏ

part𔘓24

+نظرت چیه برگردیم؟

هوسوک_نه

از جاش بلند شد
هوسوک_بلند شو تا دوباره راه بریم

دستم و سمتش دراز کردم که دستم و گرفت و کشید و بهم کمک کرد بلند بشم.
بقیه مدت در سکوت کنار هم راه رفتیم و بعدشم به خوابگاه برگشتیم.

و البته شمارمون رو باهم رد و بدل کردیم.

هوسوک پسر خوبیه..یونگی‌ حق داره ازش خوشش بیاد
البته خودم دارم به چشم برادری ازش تعریف میکنم.

وقتی وارد اتاق شدیم جونگکوک‌ مثل خرس خوابیده بود و آب دهانشم جاری..دوست دارم یه بار مثل اون بخوابم ماشالله نمیخوابه که مستقیم وصل میشه به اون دنیا

هوسوک هم خودش رو تو تخت انداخت و اماده خواب شد.
با ابنکه خودم به هوسوک پیشنهاد دادم برگردیم ولی اصلا خوابم نمیومد.

به جونگکوک خیره شدم. اینقدر از دهنش اب ریخته بود کل بالشت خیس شده بود.
چطور ممکنه وقتی دهانش اندازه غار بازه ، بازم تو چشم جذاب باشه. فکر کنم این چند وقت بخاطر سینگلی زیاد عقلم زوال پیدا کرده.

باید بعدا رو مسئله جونگکوک فکر کنم و سنگامو با خودم وا بکنم..ایا به چشم برادری ازش خوشم میاد یا غیر برادری؟
از سوال تو ذهنم خندم گرفت.

نه قطعا من اونو مثل هوسوک نمیبینم...ولی خوب فکر نکنم آنچنان حسی هم بهش داشته باشم..فکر کنم میتونم اسمشو بزارم کراش دیگه.

یعنی ممکنه منم تو مدرسه یا دانشگاه عاشق بشم..
جین و نامجون تو دانشگاه باهم آشنا شدن...

البته باهم یه مدرسه میرفتن ولی خوب کلا باهم حرف نمیزدن اصلا همو نمیشناختن ..ولی اتفاقی جفتشون یه دانشگاه میفتن و تو دانشگاه به صورت اتفاقی باهم اشنا میشن و بعدشم خوب...

انگار همین دیروز بود قشنگ یادمه مامان و بابا وقتی فهمیدن نامجون میخاد واسشون جای عروس، داماد بیاره قاطی کرده بودن.
خوبه که جین سلیطه بود جفتشون رو با زبونش بهم دوخت..

فکر کن منم داماد بیارم..نورالانور

دیگه از هم جدا شدن. و این خانواده‌ی متظاهر مثلا شاد از هم پاشید.

نفس عمیقی کشیدم.
بیخیال این افکار..باید از گذشته بیام بیرون.
خوب العان دقیقا کجا رسیدم؟

اهان..پس قبول کردم که یه جورایی روی جونگکوک‌ کراشم.
عجیبه اصلا شبیه هیچکدوم از دوست پسرای قبلیم نیست.
البته همچینم زیاد دوست پسر نداشتم.
ولی هرچیم داشتم شبیه هم بودن..نمیدونم با چه عقلی از جونگکوک خوشم اومده.

هوووم..پس العان باید سعی کنم مخش رو بزنم؟قبلا برنامه برای دوست شدن چیده بودم یعنی العان باید پلنم رو از دوست به دوست پسر تغییرش بدم؟