part𔘓45

512 107 53
                                    

جیمین_ حالا دیگه وقتش بریم کافه و تو منو یه بستنی مهمونم کنی

+ببخشید به چه مناسبتی؟

جیمین_ آشتی کنون دیگه

+اینجوری که توهم باید منو بستنی مهمون کنی

جیمین_ باشه خسیس بدبخت

زیر لب غر زد
جیمین_ یه بستنی هم نمیشه ازش چاپید.

جفتمون از روی نمیکت بلند شدیم.
جیمین_ بیا یه عکس بندازیم استوری کنیم بقیه هم بفهمن آشتی کردیم

قیافم رو در هم کردم
+خیلی کار بچگونه ایه

سریع گوشیش رو از جیبش در اورد و از پاهامون که درحال راه رفتن بودیم عکس انداخت

جیمین_ خوب فکر کن هنوز بچه ایم

عکس رو بهم نشون داد
جیمین_ اینو میزارم استوری توروهم تگ میکنم.

+باشه

........................

سو را_ پس تا العان پیش جیمین بودی؟

+آره

بعد از اینکه از زیر سوال و جواب مامان در رفتم مستقیم خودم رو داخل اتاقم انداختم.

امروز واقعا احساس خوبی دارم هم کار پیدا کردم هم با جیمین آشتی کردم. میشه گفت کلا امروز روز خوبی بود البته. اگه اون قسمتش که که فهمیدم جیمین  از حسم به تهیونگ با خبر شده رو فاکتور بگیریم.

دو دستی زدم تو لپم.
واای اگه بقیه هم فهمیده باشن چیی؟ اگه تهیونگ خودشم فهمیده باشه چییی؟ یعنی رفتارام اینقدر تابلو بوده

باید آروم باشم و منطقی فکر کنم. هوسوک که خنگ تر از اونیه که بخاد بفهمه این بدبخت تا مستقیم بهش چیزی نگی حالیش نمیشه هیچی..بخاطر اولین بار خدارو بخاطر بی عقل خلق کردن هوسوک شکر کردم واقعا.

جنی هم که اصلا باهامون تو سفر نبود پس بعیده فهمیده باشه..جیمین هم که از همین العان فهمیده پس نمیشه کاریش کرد.
میمونه یونگی و خود تهیونگ ...احتمالش خیلی زیاده که یونگی بو برده باشه!

خیلی خوش بینامه بخوام فکر کنم توی اون سفر جیمین همش میپرید وسط من و تهیونگ و همش به تهیونگ اویزون بود و حواسش رو پرت می کرد پس فکر نکنم تهیونگ اصلا وقت کرده باشه چیزی بفهمه..البته این فقط حالت خوش بینانشه...!

با صدای پیامی که اومد گوشیمو برداشتم تا چک کنم

با صدای پیامی که اومد گوشیمو برداشتم تا چک کنم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now