part♡34

708 99 0
                                    


همینکه در خونه رو باز کردم قابلمه ای کنارم محکم به دیوار برخورد کرد‌.

وحشت زده بهش خیره شدم..خداراشکر تو سرم نگرفت
اینجا چخبره

نامجون_عزیزم من نگفتم نارنجی بهت نمیاد  من فقط گفتم سفید بیشتر بهت میاد.

جین_خوب این یعنی چی؟ یعنی همین دیگه

نامجون_نخیر تو خیلی حساس شدی

جین_من این پیرهن نارنجی و اون سفیدو بهت نشون دادم و تو گفتی نارنجی بهت نمیاد

نامجون_من فقط سفید رو انتخاب کردم..اصلا جفتش بهت میاد

جین_نه هیچ لباسی بهم نمیاد

نامجون_من  اینو نگفتم

جین_ من طلاقمو میخام

نامجون_خودت ازم خواستی یکیشو برات انتخاب کنم

نگفتم همیشه سر چیزای مسخره دعوا میکنن؟
واقعا دیگه هیچوقت برای این دوتا نگران نمیشم!

+میشه تمومش کنید؟

+اصلا کجا قرار برید

جین_دادگاه

نامجون_اره..نه..چی؟؟

نامجون عاجزانه به جین خیره شد
نامجون_بخدا همه چی بهت میاد بیا دعوارو تموم کنیم..میخوای امشب باهم بریم رستوران..هرچی خواستی سفارش بدی بخوری؟

جین_جدی همه چی سفارش بدم؟

نامجون_اره

جین_خوب پس بریم اون رستوران جدیده

نامجون_باشه..بعد از اینکه به مامان سر زدیم

+میخواید برید به مامان سر بزنید

نامجون_دکترش زنگ رد و گفت انگار حالش بهتره..میخواستم برم ملاقاتش..امید وارم که اینقدر خوب بشه که مثل سابقش بشه

+ممکنه بشه؟

نامجون_فعلا که امیدوارم

شعله امیدی که ته قلبم روشن شد بود سریع خاموش شد.
حتی اگه مادرمم مث قبل بشه دیگه چیزی مثل سابق نمیشه.

نامجون_خوب..تو میخوای ببینیش؟

+نه..به اندازه کافی قبلا دیدمش

نامجون_خوب پس من و جین تا چند دقیقه دیگه میریم تو هم مراقب خودت باش

+مگه داری با بچه خداحافظی میکنی

چشماشو واسم چرخوند. جین هم بلاخره دست از غر زدن برداشت و لباس نارنجیشو پوشید و با نامجون رفت.

جین واقعا گاهی اوقات عجیب برخورد میکنه قشنگ مشخص بود خودش میدونه میخاد چی بپوشه فقط الکی نظر نامجون رو پرسید تا باهاش دعوا کنه..مطمعنم نقشش بود که نامجون رو یه شام بندازه.

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏOnde histórias criam vida. Descubra agora