part𔘓14

1K 147 9
                                    

چشمام روی صفحه گوشی خشک شده بود.
در عرض رب ساعت همه چیز اینجوری بهم ریخت سر چی ؟؟

احساس حالت تهوع شدیدی وجودم رو در بر گرفته بود و حس میکردم یه چیزی تو سرم داره زنگ میخوره.

پشت سر هم چنتا نفس عمیق کشیدم تا حالم بهتر بشه.
شروع کردم زیر لب با خودم حرف زدن
+آروم باش جونگکوک این فقط یه دعوا مسخره تو چت بود فردا که بری مدرسه همه چیز درست میشه.

چشمام لبالب پر از اشک شده بود بستمشون تا اشک ازشون خارج نشه
دوباره نفس عمیقی کشیدم طاق باز روی تخت خوابیدم.

+این فقط یه دعوا توی چت بود فردا تو مدرسه همه چیز درست میشه

+ما که قرار نیست بعد از اینهمه سال سر همچین چیز بی اهمیتی دوستیمون واسه همیشه تموم بشه

چشمامو به امید فردا بستم.

..................


چشمای به هم چسبیدمو باز کردم
انگار امروز بدون اینکه آلارمم زنگ بخوره یا مادرم صدام بزنه بیدار شدم

با احساس خیسیه بالشتم سرمو چرخوندم و بهش نگاه کردم.
امیدوارم آب دهانم باشه نه اشکام!

به شدت از دیدن بچها توی مدرسه خجالت میکشیدم و بابت رفتاری که ممکن بود داشته باشن استرس داشتم.

امیدوارم همه چیزو فراموش کرده باشن.
با بیچارگی خودم رو به مدرسه رسوندم. نگاه ترسیدمو به در ورودی دوختم .هیچوقت همچین حس وحشتناکی به مدرسه نداشتم
احساس میکنم قرار وارد یک تله مرگ بشم.

لعنتی اینجا دروازه جهنمه!

دستامو مشت کردم و با گام بلندی از در ورودی رد شدم.
همینکه وارد شدم بازوم به شدت توسط‌ کسی کشیده شد.

جنی_پس اومدی

هنوز چشمام قفل چشمای جدی و مصمممش بود.
یکم ظاهرش نامرتب بود، مثل همیشه به خودش نرسیده بود و کاملا علائم تا صبح بیدار موندن تو چهرش مشخص بود.

اصلا نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم.
لبخند بزنم؟ سلام کنم؟ سرم رو پایین بندازم؟ سریع فرار کنم؟
در هین تصمیم گیری برای نشون دادن واکنش کاملا صاف و بی واکنش با چهره ای که نمیدونستم چه حالتی بهش بدم بهش خیره شده بودم.

اخماشو باز کرد و با دستش چشم‌ گود رفتشو مالوند.
هنوز جلوی در مدرسه بودیم.صداش برعکس اول مصمم نبود و آروم حرف میزد.

جنی_  من با وونیونگ حرف زدم.

جنی_ من میخوام برام همه چیز رو توضبح بدی از دیدگاه خودت
یکم مکث کرد و سرش رو پایین انداخت

جنی_ تو واقعا با تهیونگ تو رابطه ای؟

رومو برگردوندم
+اگه توضیح بدم تو حرفمو باور میکنی؟

𝙉𝙚𝙬 𝙎𝙩𝙪𝙙𝙚𝙣𝙩ⱽᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now