- از کمد بیرون نیا. هرچی شد. هر صدایی اومد. بیرون نمیای. فهمیدی بکهیون؟صورت کوچیکش بین دستهای نرم مادرش داشت فشرده میشد و قطرههای اشکش انگشتهای ظریف زن رو تر میکردن. مامانش تا حالا انقدر جدی نگاهش نکرده بود. انگار روی چشمهای همیشه مهربون زن یه لایه سیاه و ترسناک کشیده بودن. ولی هنوزم مامانش بود. هنوزم بغلش بوی دارچین میداد. بکهیون نمیخواست تو کمد بمونه. میخواست بره بغل مامانش.
- با تو بودم!
مادرش سرش داد زد و گریهی بکهیون شدت گرفت.
- نمیخوام...
مابین هقزدنهاش و پلکهایی که از شدت خیسی روی چشمهاش سنگینی میکردن گفت. زن جوون یه نفس عمیق کشید.
- مامان قبلا حرف زده بود باهات. قرار شد حرف گوش بدی. میخوای ناامیدم کنی؟
زن جلوش با جدیت پرسید و بکهیون با گریه سرش رو به طرفین تکون داد.
- نمیای از کمد بیرون. هرچی شد نمیای. صدای من رو شنیدی؛ صدای هرکی رو شنیدی نمیای. صدا هم نمیدی. فهمیدی؟
- اوهوم.
مادرش که حالا رنگپریدهتر از یهکم قبل شده بود و حتی عطرش هم بوی ترس میداد، با چشمهای خیس جلو کشیدش و محکم بغلش کرد.
- هیچوقت یادت نره مامان عاشقته بکهیون. خودت رو یادت نره. اگه همونطور که حدس میزنم عین مامان فرق داشتی، یادت نره باید کی باشی. یادت نره نذاری کسی صاحبت بشه. قول بده؟
پسر کوچولوی لرزون واقعا نمیدونست منظور مامانش از این حرفها چیه ولی فقط دوباره هوم کرد. سکوت خونه با ضربههایی که به در خورده شد بههم خورد و زن جوون سریع عقب کشید. یه بوسهی محکم روی پیشونی پسر کوچولوش گذاشت و به چشمهاش خیره شد.
- مهم نیست چی بشه. پیدات میکنم.
و بعد بکهیون به ته کمد و توی جای کوچیکی که مادرش توی دیوار درست کرده بود هل داده شد و دیوارهی چوبی روی صورتش کشیده شد. همه جا یهو تاریک شد. خرگوش عروسکیش رو به بدن لرزونش چسبوند و صورتش رو توی سطح نرمش فشار داد. میدونست نباید صدا بده و صدا هم نداد. حتی وقتی مامانش جیغ زد و بعد صدای وحشتناک ترکیدن یه چیزی اومد هم صدا نداد.
فقط تو جایی که مامانش بهش اطمینان داده بود امنترین جای دنیاست قایم شد و بدون صدا هق زد. صدای دور حرفزدن افراد غریبه رو شنید و بعد حرکت پاهاشون روی پارکتهای تمیز خونهشون. و بعد همه جا ساکت شد. اونقدر ساکت که پسر کوچولویی که تمام مدت سعی کرده بود سرجاش بمونه بیحال تو همون نقطه به خواب رفت.
- بکهیون؟
- بکهیون اوپا؟
- وای این اوپا باز رفته تو کمد خوابیده.
![](https://img.wattpad.com/cover/318126456-288-k796910.jpg)
YOU ARE READING
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...