♟قسمت بیست: حریف

3K 1.1K 1.2K
                                    

شناختن بیماری‌های روانی کار سختی نبود. کافی بود ساده‌ترین تکست‌بوک تو حوزه‌ی روان‌شناسی رو برداری و بعد سعی کنی علائم و اسم‌ بیماری‌ها رو حفظ کنی. بعد با هرکی روبه‌رو شدی اون علائم رو تو سرت تیک بزنی و تادا! تو یه روانشناس بودی. بکهیون قبلا یکی دوبار سعی کرده بود یه‌کم تو این زمینه مطالعه داشته باشه ولی همیشه دنبال‌کردن چیزهای تخیلی یا هیجانی براش کشش بیشتری داشت و در نتیجه نتونسته بود مطالعاتش رو کامل کنه. ولی خب برای اینکه تشخیص بده چانیول یه نارسیست حال‌بهم‌زن با رگه‌هایی از سایکوپثیه نیاز نبود کتاب روان‌شناسی حفظ کنه یا مدرکش رو بگیره. همه چی واضح بود. در واقع خودش هم می‌دونست فقط با خوندن چندتا کتاب نمیشه تو این زمینه متخصص شد ولی باز هم مطمئن بود بیماری‌های روانی چانیول رو درست حدس زده. و این هم حدس سختی نبود. براساس مقاله‌های پراکنده‌ای که خونده بود می‌دونست آلفاها معمولا به‌خاطر دیدگاه جامعه بهشون بیشتر تو معرض خودشیفته‌شدن قرار می‌گیرن و درصد بیشتری ازشون این مشکل رو دارن. این درحالی بود که امگاها و بتاها معمولا از اعتمادبه‌نفس پایین یا افسردگی رنج می‌بردن. انگار ساختار ژنتیکی بدنت با جامعه دست به دست هم می‌داد که بهت بگه تو محکوم به زجر کشیدنی. بکهیون دوست داشت بدونه سال‌ها بعد وقتی سوپریم‌ها بیشتر شدن و این وضعیت تموم شده، تحقیقات درباره اون‌ها چی میگه. نژادش قرار بود یه مشت حروم‌زاده‌ی خودشیفته بشن یا یه دسته افسرده‌ی سربه‌زیر؟ این‌ها افکاری بود که وقتی داشت عین ربات دنبال پارک چانیول به سمت باشگاه خصوصیش می‌رفت بی‌هدف تو سرش می‌چرخیدن. وقتی در باشگاه باز شد و چانیول با دیدن بی‌میلیش رسما هلش داد داخل یه بار دیگه به خودش یادآوری کرد که اون لعنتی یه نارسیست مریضه و نباید توقع بیشتری جز رفتارکردن شبیه یکیشون ازش داشته باشه.

فنتوم که کل مدت دنبالشون بال زده بود روی شونه‌ی چانیول نشست و بعد از چند لحظه از اونجا هم پرید و لبه‌ی یکی از دستگاه‌ها جا گرفت و مشغول تماشاشون شد. انگار اون عوضی هم با کارهای صاحب مریضش حسابی سرگرم شده بود. چانیول با قدم‌های بلند خودش رو به رینگ ته سالن رسوند و با بالازدن یکی از طناب‌های کلفت دور رینگ از زیرش رد شد و رفت داخلش. بکهیون هنوز هم نمی‌دونست به چه علتی اینجاست ولی استرس داشت دست و پاهاش رو مدام سردتر و شل‌تر می‌کرد.

هیچ شکی تو اینکه چانیول آوردتش اینجا تا یه طوری تحقیر یا اذیتش کنه نداشت. اون مرد یه آلفا بود. یه آلفای شکارچی. از همچین شخصی نمیشد توقع انسانیت داشت. این نژاد تو چشم بکهیون حیوون بودن. کسایی که برای مزه‌کردن حس قوی‌بودن یا برتری همیشه به ضعیف‌ترها حمله می‌کردن. بکهیون دوست نداشت تو این سناریو خودش نقش اون فرد ضعیف رو بازی کنه. ولی نمی‌تونست از واقعیت هم چشم‌پوشی کنه. حتی اگه بحث نژادهاشون وسط نبود. چانیول یه مرد بالغ با کلی تجربه‌ی نظامی و هیکل رو فرم بود درحالی‌که خودش یه پسر جوون تازه بالغ‌شده بود که شاید فیزیکی تا حد مطلوبی قوی بود ولی تو این برهه از زندگیش قابلیت رودررویی با چانیول رو نداشت.

•• Supreme •• Where stories live. Discover now