♟ قسمت هشت : انتهای جاده

3.4K 1.2K 1.4K
                                    

حس می‌کرد کاملا فراموش شده. این حس رو، وضعیتی که توش قرار داشت بهش القا کرده بود، ولی مکانی که توش بود داشت به برداشتش لگد می‌زد. کل بدنش داشت از حس سرمای وحشتناکی که تا عمق وجودش نفوذ کرده بود می‌لرزید. قطره‌های بارون قصد نداشتن دست از قدرت‌نمایی بردارن و در حق سوپریم هیت لطف کنن. نیم‌ساعتی میشد که دست به دستگیره یه ون مشکی با دست‌بند و زنجیری که قبلا به کمربند پارک چانیول وصل بود، چفت شده بود. از صاحب اون دستبند ولی هیچ خبری نبود. همون نیم‌ساعت پیش زندانیش رو اونجا زمین‌گیر کرده بود و بعد خودش غیبش زده بود. اطراف بکهیون ولی پر از همهمه بود. افراد مشکی‌پوش سازمان دنبال یه هدف نامعلوم و کارهایی که بکهیون ازشون هیچ خبر نداشت عین یه گله مورچه وظیفه‌شناس تو اون حوالی وول می‌زدن. بکهیون امیدوار بود این همهمه و سردرگمی به‌خاطر شکستشون تو زمینه‌ی دستگیری بقیه باشه. مشکلی نداشت اگه تنها قربانی این ماجرا خودش بشه. امیدوار بود کازوها الان یه جایی دور از این ساختمون نفرین‌شده خودش رو پنهان‌ کرده باشه و استاد دو هم تونسته باشه به همون سرعتی که فرار کرد، غیب هم بشه. ولی بیشتر از هر چیزی امیدوار بود بلایی سر تهیونگ نیاد. تو سرش یه‌جورایی اون آدم از همشون باارزش‌تر بود.

پیشونی خیسش رو به بدنه‌ی سرد ون تکیه داد و لب پایینش رو با درد گاز گرفت. حتی قطره‌های درشت‌ بارون نتونسته بودن عطرهای دیوونه‌کننده‌ی اطرافش رو براش محو کنن. اون الان یه سوپریم نبود. صرفا یه امگای هیت بود که وسط یه لشکر آلفا به در یه ون کوفتی زنجیر شده بود. زمین زیر پاش انقدر گل شده بود که دیگه داشت تبدیل به یه باتلاق کوچیک میشد و زانوهای بکهیون داشتن کم میاوردن. ولی اون زنجیر لعنتی زیادی کوتاه بود و اگه تصمیم می‌گرفت بشینه باید دستش رو عین یه احمق بالا نگه می‌داشت و فعلا در اون حد به غرورش بی‌توجه نشده بود. مطمئن بود اون آلفای حرومزاده با قصد قبلی اینجا تو این حالت رهاش کرده. می‌تونست تو ون زندانیش کنه یا حتی تو اتاقک نگهبانی. ولی نه، پارک چانیول حرومی به در ون وسط یه لشکر آلفا زیر بارون سیل‌آسا رهاش کرده بود. اونم درحالی‌که می‌دونست هیته. این یه تنبیه کوچیک بود و بکهیون برای فهمیدنش به حد کافی باهوش و شکاک بود.

تمام تلاشش رو کرد تا عطری رو حس نکنه ولی این غیرممکن بود. امگای حساس‌شده درونش داشت روانی میشد و بهش التماس می‌کرد همین الان لمس یه آلفا رو براش مهیا کنه. این اولین‌بار بود که بکهیون داشت همچین هیت سختی رو تجربه می‌کرد. هیت‌های قبلیش با قرص کنترل می‌شدن و بکهیون مجبور نبود عطر هیچ آلفای غریبه‌ای رو که باعث تحریک بیشترش میشه اطرافش تحمل کنه.

چرخید سمت ون و پنهانی دستش رو روی شکمش گذاشت و به سمت پایین فشارش داد. مطمئن بود اگه یه‌کم دیگه این وضع ادامه پیدا کنه قراره عین یه احمق این وسط با یه آلت تحریک‌شده هنرنمایی کنه. پلک‌هاش رو بست و دوباره لب پایینش رو گاز گرفت. باید تحمل می‌کرد. هر طور که شده. فقط کاش میشد یه‌کم بشینه.

•• Supreme •• Where stories live. Discover now