صدای زنگ در درست عین یه پتک توی سرش کوبیده شد و قبل از اینکه حتی چشمهاش درست باز بشن بدنش واکنش نشون داد و روی تخت به حالت نشسته دراومد. چند لحظه گیج و منگ اطراف رو نگاه کرد و بعد دستش دراز شد تا عینکش رو که کنار بالشش بود برداره. این روزها خوب نمیخوابید. ظاهرا این سبک زندگی جدید زیاد براش مناسب نبود و حالا خوابش هم دچار اختلال شده بود. در نتیجه شاید اگه حدس نمیزد کی ممکنه پشت در باشه ازش عصبانی میشد. ولی تنها کسی که ممکن بود تو این جزیره زنگ در خونه استاد دو رو فشار بده زیادی موجود حساسی بود و نمیشد ازش ناراحت بشی.
خودش رو وادار کرد روی پا بشه و همینطور که لباسش رو مرتب میکرد از اتاق خواب تاریک و دنجش بیرون رفت.
همونطور که حدس زده بود جونگین پشت در بود ولی مثل اکثر مواقع نیشش باز نبود. حالت صورت آلفای کاراملی خسته بود و حتی چشمهاش قرمز بهنظر میرسیدن.
-تو حالت عادی میگفتم صبحت بخیر ولی بهنظر نمیرسه صبح خیری برات بوده باشه پس نمیگم.
با لبخند گفت و باعث شد مرد جلوش هم یه لبخند ضعیف بزنه و سر تکون بده.
-درست حدس زدی.
-بیا تو.
فقط همین رو گفت و از جلوی در کنار رفت تا جونگین هم وارد خونه بشه. این مدت تنها همصحبتی که داشت این آلفا بود و کیونگسو خواسته یا ناخواسته حالا داشت خودش رو در حالتی پیدا میکرد که داره بهش اهمیت میده و حتی گاهی دلتنگش میشه. ولی متاسفانه جونگین فرد پرمشغلهای بود و در نتیجه در بهترین حالت شاید هفتهای یک الی دوبار همدیگه رو میتونستن ببینن. این یعنی اکثر روزها کسی رو برای ارتباط یا صحبت نداشت و این کمکم داشت باعث میشد بخواد خودش رو حلقآویز کنه. متاسفانه هیچوقت هم موجود اجتماعیای نبود و میدونست تو این سن هم قرار نیست یهو معجزه بشه و یه شخصیت جدید از درونش ظهور کنه پس براش بعید بود بتونه راحت دوست جدیدی پیدا کنه.
-قهوه؟
همینطور که میرفت داخل آشپزخونه سوال کرد و جونگین یه هوم آروم در جوابش کرد. اوه ظاهرا این آلفا امروز واقعا مود خوبی نداشت چون کیم جونگین در حالت عادی به چیزهای ساده هم با شوق و ذوق عجیبی واکنش نشون میداد.
دستگاه رو روشن کرد و از گوشهی چشم آلفای کاراملی رو تماشا کرد که روی صندلی پشت کانتر آشپزخونه نشست و دستهاش رو تو هم حلقه کرد. کنجکاو شده بود که چی تونسته اوقات این مرد خوشاخلاق رو اینطوری تلخ کنه و مطمئن بود تا چند دقیقه دیگه موفق شده هر چیزی هست رو از زیر زبونش بیرون بکشه.
با پرشدن تا نیمهی هر دوتا ماگی که برداشته بود حرکت کرد و یکیشون رو جلوی آلفا گذاشت و بعد خودش روی صندلی دیگهای که روبهروی جونگین داخل آشپزخونه بود جا گرفت و بهش لبخند زد.
DU LIEST GERADE
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...
