صدای برخورد قدمهای یه نفر با پارکت چوبی خونه باعث شد حالت صورتش رو خیلی سریع جمعوجور کنه. تو چند ساعتی که بالاخره برگشته بود خونه و گیج و گم روی تختش نشسته بود بدون اینکه حتی متوجه باشه یه اخم کمرنگ بین ابروهاش جا خوش کرده بود. ولی حالا داشت لبخند میزد. نه چون دلیلی براش داشت. فقط نمیخواست دوستش رو باز هم نگران کنه. اون تو چند روز گذشته به حد کافی همه رو نگران کرده بود. مکالمهی تلفنی طولانیای که با استاد دو داشت این رو قشنگ بهش فهموند. حتی اون مرد که معمولا خونسرد جلوه میکرد هم ازش کلی جزئیات خواست و تلاش کرد سر از همه چی دربیاره تا مطمئن بشه بکهیون حالش خوبه.
در اتاق بدون اینکه ضربهای قبلش بهش بخوره باز شد و نگاه منتظر و هیجانزدهی کازوها روی صورتش نشست.
-جدی برگشتی!
دوستش با خوشحالی واضحی اعلام کرد و دوید سمتش و خیلی محکم بغلش کرد. بکهیون لبخندش رو یهکم بزرگتر کرد و بعد دستهاش اتوماتیک برای بغلکردن دختر جوون بالا اومدن.
-جدی برگشتم...
زیر لب گفت و نوازشوار دستش رو روی کمر دختر سوپریم بالا و پایین کرد. کازوها بعد از یه بغل واقعا طولانی راضی شد بالاخره عقب بره و بعد با یه نگاه موشکافانه براندازش کرد.
-خوبی؟
دوستش با جدیت پرسید. بکهیون میدونست معنی این سوال چیه. دختر جلوش داشت ازش درخواست میکرد براش تعریف کنه تو این چند روز چه چیزهایی رو تجربه کرده. ولی بکهیون واقعا نمیدونست باید چی بگه یا حتی توان اینکه همه چی رو بدون دروغ به زبون بیاره رو داره یا نه.
خودش رو دوباره یهکم روی تخت عقب کشید و به بالشهای پشت سرش تکیه داد و بعد از یه مکث طولانی فقط تونست بگه:"فکر کنم"
ابروهای دختر یهکم بالا رفتن و بعد کازوها خودش رو روی تخت درست کنارش انداخت و اون هم به بالشها تکیه داد.
-اذیتت کرد؟
طوری که این سوال با احتیاط از بین لبهای سوپریم مونث خارج شد باعث شد بکهیون یهکم غمگین و همزمان کلافه بشه. حتما کازوها کل این مدت رو با نگرانی اینکه داره چه بلایی سرش میاد گذرونده بود درحالیکه اون برعکس چیزی که توقع داشت اونقدرها هم اذیت نشده بود. بعد از یه مکث واقعا طولانی نفسش رو با صدا بیرون داد و بعد سرش رو به حالت نه تکون داد. کازوها با تعجبی که خیلی واضح روی صورتش سایه انداخته بود چرخید سمتش.
-واقعا میگی؟
بکهیون لب پایینش رو گزید و اون هم به سمت دوستش چرخید.
-گاهی یه حرفی میزد که مسلما اعصابم به هم میریخت ولی واقعیت اینه اذیتم نکرد و بهم کمک کرد فقط... میشه گفت بیشتر من بودم که شرایط رو براش سخت کردم.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
•• Supreme ••
Фанфикшнآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...
