♟ قسمت بیست و پنج : آلفای جدید

2.7K 1K 1.1K
                                    

ظاهرا یه چیزی بود که بکهیون ازش بیشتر از یه مهمونی شلوغ تو این جزیره‌ی کوفتی متنفر بود و اون هم سوژه‎‌ی عکاسی‌شدن بود. از وقتی که اون عکاس اومد سراغش تا نیم‌ساعت بعد که دست از سرش برداشت بکهیون فقط با کلافگی نفس‌های پرحرص کشید و سعی کرد به خودش بقبولونه اگه همکاری کنه همه چی زودتر تموم میشه. حتی عکاس هم متوجه حالتش شده بود و بارها با درموندگی بهش اخطار داد که اخم کرده یا حالت صورتش به حد کافی "نرم" نیست.

با تموم‌شدن اون مسخره‌بازی، بکهیون که حالا خوشبختانه تمام اثرات اون گیلاس مشروب کذایی از سرش پریده بود، از اتاقی که داخلش بودن خارج شد و با بی‌میلی تمام دوباره به سالن بزرگ عمارت پارک چانیول و فضای مهمونی برگشت. پیداکردن کازوها سخت نبود. دختر همون جای قبلی به دور از جمعیت ایستاده بود و این‌بار البته استاد دو هم کنارش بود. با قدم‌های آروم از بین سوپریم‌ها و آلفاهایی که با نگاه مشتاق و کنجکاو براندازش می‌کردن رد شد و وارد اون جمع دونفره شد. استاد دو با دیدنش لبخند زد.

-چطوری بکهیون؟

-خوبم استاد.

آروم جواب داد و با خستگی به دیوار تکیه زد. سالن سرشار از عطرهای مختلف بود ولی باز هم بینی بکهیون تو تشخیص و جداسازی یکیشون داشت فعالیت بیشتری می‌کرد. بی‌اراده چرخید و همون‌طور که حدس زده بود پارک چانیول و چند نفر آدمی که سوپریم مومشکی هیچ ایده‌ای درباره‌ی هویتشون نداشت، داشتن تو فاصله چندقدمیشون گپ می‌زدن.

-از خونه‌تون راضی هستید؟

با سوال کیونگسو نگاه بکهیون از شکارچی نفرت‌انگیز کنارش برداشته شد و دوباره چرخید روی صورت استاد جوون.

-چیزی برای شکایت نیست.

صادقانه همین رو گفت و کازوها هم به نشونه‌ی تاییدش سرش رو بالا و پایین کرد.

-هر چیزی که نیاز دارید رو درخواست کنید.

کیونگسو با جدیت بهشون گفت و یه‌کم جلوتر اومد.

-شما با همکاری باهاشون دارید بهشون لطف می‌کنید. پس نباید خجالت بکشید.

مرد عینکی با قاطعیت توضیح داد و لیوان نوشیدنی غیرالکلی تو دستش رو به لب‌هاش نزدیک کرد.

بکهیون برای گفتن حرفش مردد بود ولی مثل همیشه تصمیم گرفت فقط افکارش رو به زبون بیاره.

-در واقع ما داریم با اون‌ها همکاری می‌کنیم چون شما ازمون خواستید.

خیره به مردمک‌های جدی استاد جوون که پشت شیشه‌های عینکش شفاف‌تر هم به‌نظر می‌رسیدن زمزمه کرد. دو کیونگسو با حرفش یه لبخند کمرنگ زد.

-و سر اینکه وادارتون کردم ازم عصبانی هستی نه؟

-نباید باشم؟

•• Supreme •• Where stories live. Discover now