♟ قسمت سی و پنج : یه دلیل کمتر

5.6K 1.5K 1.2K
                                        

پیام هنوز هم روی صفحه‌ی گوشیش بود. بکهیون فقط به نوتیفیکیشن خیره شده بود و بعد به‌هم خوردن محتویات معده‌اش از هیجان رو حس کرده بود. این حسی بود که اون آدم بهش می‌داد. و حالا یه پیام کوچیک روی صفحه‌ی گوشی بکهیون بود که از سمت اون بود و باعث شده بود قلب اون سوپریم عین یه پسربچه پر از اشتیاق و ذوق بشه. حرف‌های خانم بائه هنوز هم تو گوشش زنگ می‌زدن. اون نیاز داشت یه‌کم خودش رو رها کنه. ولی این رهایی شاید از دور زیبا به‌نظر می‌رسید ولی هرچی بکهیون روش دقیق‌تر میشد حسی شبیه پرت‌کردن خودش از یه صخره به داخل یه تاریکی بی‌انتها رو داشت. اگه خودش رو رها می‌کرد و بعد دیگه توان نداشت جلوی اون امگای سرکوب‌شده درونش رو بگیره چی؟

مسلما این افکار برای وقتی که هیت بودی مناسب نبودن. اونم وقتی تو روز اول هیتت کلی اتفاق مزخرف افتاده بود که تو دو روز گذشته با تمام وجودت سعی کرده بودی حتی برای لحظه‌ای بهشون فکر نکنی. ولی حالا که استاد جذاب بوکسش ازش خواسته بود یه سری به باشگاه بزنه چون می‌خواد باهاشون تک به تک تمرین کنه بکهیون داشت فکر می‌کرد اون‌قدرها هم مهم نیست که هیته. اون به‌هرحال در حدی شات به خودش زده بود که حالا تونسته بود از خونه بیرون بیاد و یه‌کم قدم بزنه. ولی با این وجود باز هم رفتن به باشگاه و تنها شدن با اون آلفا زیادی ریسکی به‌نظر می‌رسید."فوقش با عطرت از خودبی‌خود میشه و مارکت می‌کنه و به چیزی که می‌خوای می‌رسی. یا حتی یه بوسه هم بد نیست..."

امگای بی‌شرم درونش با سرخوشی براش زمزمه کرد و صورت بکهیون گر گرفت و بعد یهو سرجاش بی‌حرکت شد. حالا دوباره بدنش داشت گر می‌گرفت و این‌بار سوهیوک و جذابیت‌هاش علتش نبودن. علتش همون اتفاقاتی بود که تو روز اول هیتش تو اتاق آزمایشگاه با پارک چانیول افتاده بود و حالا شبیه یه کابوس به‌نظر می‌رسیدن. ای کاش همه چی از مغزش پاکش شده بود. اون وقت مجبور نبود این‌طوری هر بار یادش میفته سیخ‌شدن موهای پشت گردنش رو حس کنه.

سری تکون داد و دوباره راه افتاد. تصمیمش رو گرفته بود. برمی‌گشت خونه، وسایلش رو برمیداشت و می‌رفت باشگاه. حتی اگه ریسک و کله‌شقی بود!

مسیری که قدم‌زنان از خونه دورش کرده بود رو برگشت و با عجله در رو باز کرد و وارد شد. سر کازوها که روی مبل دراز کشیده بود و کتاب می‌خوند با ورودش بالا اومد.

-چه زود برگشتی! خوبی؟

دوستش با نگرانی واضحی پرسید و بکهیون سریع سرش رو تکون داد.

-خوبم. استاد لی پیام داده که می‌خواد بالاخره آموزش‌های تکیمون تو رینگ رو شروع کنه و گفت بیام باشگاه.

چشم‌های کازوها درشت شدن و بعد با درموندگی سرش رو روی کوسنی که بهش تکیه داده بود کوبید.

-وای نه!

بکهیون از این واکنش به خنده افتاد.

-چرا فقط از کلاس نمی‌زنی بیرون؟ بعید می‌دونم دیگه کنسل بشه.

•• Supreme •• Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ