♟ قسمت بیست و چهار : مهمانی معارفه

2.7K 1K 1.2K
                                    

-این دیگه چه کوفتیه؟ من اینو نمی‌پوشم!

دختر جوون با حرص خالص این جملات رو گفت و بعد با یه حالت عصبانی لباس تو دستش رو دوباره پرت کرد توی باکس روی میز. جونگین درمونده دستی لای موهاش کشید و نگاهش به سمت بکهیون که بی‌حس به باکس روبه‌روی خودش زل زده بود رفت.

-تو هم راضی نیستی؟

با استرس پرسید و سوپریم مذکر بعد از چند لحظه سکوت سرش رو بالا آورد.

-فرقی برام نمی‌کنه.

بکهیون با صداقت زمزمه کرد و روی صندلی نشست. ولی حتی اگه امروز بکهیون هم تصمیم گرفته بود بهش آسون بگیره و لج نکنه، لجبازی کازوها هنوز سرجاش بود.

-آخه چرا نه؟ مشکلش چیه؟

با مهربونی از دختر جوون پرسید و به وضوح دید که کازوها نگاهش رو ازش حین جواب‌دادن دزدید.

-کلا با پیراهن و چیزهایی مثل این راحت نیستم.

جونگین خودش هم اصلا و ابدا علاقه‌ای به اینکه یه دختر بیچاره رو مجبور کنه چیزی رو بپوشه که نمی‌خواد، نداشت. ولی تصور اینکه رئیس عصبانیش سر لباس هم بخواد باهاش دعوا کنه اصلا جالب به‌نظر نمی‌رسید.

-متوجهم عزیزم... ولی باور کن این چیزها دست من نیست. استایلیست این لباس رو براساس تم مراسم معرفیتون طراحی کرده. قراره چشم همه روتون باشه. نمیشه این یه دفعه باهام راه بیای؟ باور کن اگه دست من بود حتی اجباری نبود به اون مراسم مسخره بیای. خواهش می‌کنم...

با درموندگی واضحی تو صداش نالید و کازوها فقط یه هوف آروم کرد و اونم پشت میز نشست. ولی چیزی نگفت. جونگین خسته‌تر از این بود که بخواد باز هم بحث کنه پس تصمیم گرفت پیش خودش تظاهر کنه موفق شده اون دختر رو راضی کنه.

یه لبخند معذب زد و نگاهش بین کازوها و بکهیون که دوتاشون حتی شبیه به هم اخم کرده بودن چرخید.

-فردا شب ماشین میاد دنبالتون. برای اینکه بتونید بهتر تو جزیره جا بیفتید این مراسم لازمه. نمیگم ضروریه ولی بهتون کمک می‌کنه. پس اگه میشه به یه دید خوب نگاهش کنید و فقط همکاری کنید. نمیشه همه‌ی عمرتون تو انزوا باشید. این‌طوری با بقیه آشنا می‌شید و شاید حتی دوست پیدا کنید.

صبر نکرد جوابی بگیره، چون قرار نبود جوابی بگیره. فقط شونه‌ی بکهیون رو فشار داد و خودش راه افتاد سمت در. سوپریم مذکر تو سکوت خروج آلفا رو از خونه‌شون تماشا کرد و بعد نگاهش به سمت کازوها که تو خودش جمع شده‌ بود چرخید.

-می‌خوای بریم یه سری به فروشگاه کذایی اینجا بزنیم؟ شاید تونستی یه چیز دیگه برای پوشیدن پیدا کنی.

دختر پشت میز با ابروهای بالارفته نگاهش کرد.

-ولی شنیدی که چی گفت... گفت استایلیست...

•• Supreme •• Where stories live. Discover now