سوپریم بعد از یه هفته که بهخاطر کم لطفیتون قهر چسونده بودم باتون اینجاست. لطفا نظر زیاد بدید و ووت بارونش کنید :)
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
لای پنجره باز بود و میشد عطر خنک بارون رو که داشت خیلی کم داخل محیط خونه پخش میشد حس کرد. نزدیک پنجره سوپریم عینکی پشت میز کوچیک غذاخوری نشسته بود و همینطور که دستش رو زیر چونهاش زده بود داشت بیدقت به اخباری که از بین لبهای گویندهی روی صفحهی تلویزیون پخش میشد گوش میداد. با اینکه صبح شده بود و اون معمولا اولین کاری که تو این تایم انجام میداد آمادهکردن صبحانه بود ولی روی میز خالی از هر چیز خوردنیای بود. امروز صرفا یکی از اون روزها بود که حوصلهی هیچ چیزی رو نداشت. حتی رسیدن به شکم گرسنهی خودش. با کلافگی از اینکه نمیتونه رو حرفهای مجری تمرکز کنه موهاش رو چنگ آرومی زد و روی پیشونی عقب دادشون و چند لحظه چشمهاش رو که هنوزم خوابالو بودن بست. اون به تنها زندگیکردن عادت داشت. در واقع تنها زندگیکردن چیزی بود که بهش آرامش میداد. ولی تا قبل از افتادن تو این شرایط جدید متوجه نشده بود تنهایی واقعی چه شکلیه. اینکه هر روز بیدار شی و بری دانشگاه و جلوی یه مشت دانشجوی مشتاق بایستی و حرف بزنی و باهاشون مکالمه داشته باشی و بعد برگردی تو خلوت خودت با وضعیت الانش زمین تا آسمون فرق میکرد. اون عادت به بیکار نشستن و این حجم از انفعال نداشت و مطمئن بود اگه به این وضع ادامه بده روانی میشه. ولی مشکل این بود که هیچکاری برای عوضکردن شرایط از دستش برنمیومد. برای اولینبار تو زندگیش کنترل شرایط افتاده بود دست یکی غیر از خودش و این حالش رو بههم میزد. یه آه کاملا غیرارادی دیگه از بین لبهاش خارج شد و با بیمیلی به آشپزخونهی خلوت خونهی جدیدش نگاهی انداخت. باید بلند میشد و یه چیزی آماده میکرد. اینجا نشستن و افسوسخوردن هیچ سودی نداشت. ولی متاسفانه باز هم نتونست به خودش انگیزهی کافی رو بده و پنج دقیقه دیگه هم به آشپزخونهی جلوش درحالی خیره موند که صدای گویندهی خبر تو بکگراند مغزش پخش میشد. شاید اگه زنگ در به صدا درنمیومد این وضعیت حتی بیشتر هم ادامه پیدا میکرد. با تعجب چرخید سمت در و اینبار بدون اتلاف وقت از جا بلند شد. اون کسی رو نداشت که بخواد بهش سر بزنه و برای همین کنجکاو بود ببینه کی این وقت صبح پشت در خونهاش پیداش شده.
وقتی در رو باز کرد و با قیافهی خندون جونگینی که موهاش بهخاطر شدیدشدن بارون خیس شده بود روبهرو شد از اینکه نتونسته حدس بزنه کی ممکنه پشت در باشه یهکم از خودش ناامید شد.
تو کل این جزیره بهجز جونگین و بکهیون و کازوها هیچکس با اون ارتباطی نداشت و اون دو نفر هم فعلا تا حدی از دستش ناراحت بودن و بعید بود بخوان بهش سر بزنن. پس تنها شخصی که ممکن بود اینجا پیداش بشه این آلفا با عطر کارامل بود.
YOU ARE READING
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...