♟ قسمت شصت و یک: رد خون

5.4K 1.3K 937
                                        

اگه همین الان یکی ازش می‌پرسید داری دقیقا از چی فرار می‌کنی جونگین رسما هیچ جوابی برای دادن نداشت چون خودش هم نمی‌دونست چش شده. وقتی برای رسوندن نوشیدنی موردعلاقه‌اش، آیس‌کارامل،‌ به بدنش وارد کافه‌ رستوران کوچیک شده بود تا بتونه برای بقیه وظایفش تو طول روز دووم بیاره آخرین کسی که توقع داشت اینجا باهاش روبه‌رو بشه دو کیونگسو بود. ولی انگار جزیره برای اون دوتا زیادی کوچیک شده بود و سرنوشت هم با جونگین بازیش گرفته بود.

 اولش سعی کرد خودش رو پشت تبلتش قایم کنه چون چرخیدن و برگشتن سمت در احمقانه‌تر به‌نظر می‌رسید. همین الان هم خوش‌شانسی زیادی آورده بود که موقع بازشدن در کافه و جیرینگ‌جیرینگ اون زنگوله‌های کوفتی، نگاه کیونگسو به اون سمت نیومده بود و روی کتابش باقی مونده بود. ولی اگه دوباره انجامش میداد و کیونگسو در حالی می‌دیدش که داره از کافه جیم می‌زنه دیگه رسما تا ابد نمی‌تونست تو چشم‌های اون مرد نگاه کنه.

حالا جلوی کانتر ایستاده بود و موفق شده بود سفارشش رو ثبت کنه و قصد هم نداشت تا وقتی حاضر میشه از اون جلو تکون بخوره. انقدر از روی استرس تبلتش رو تو دستش فشار داده بود که اگه از وسط نصف میشد جای تعجبی نداشت.

دوره‌ی راتش اومده بود و رفته بود ولی اون سعی نکرده بود کمکی از استاد دو بگیره. شاید خجالت کشیده بود. شاید هم عین همیشه ترسیده بود. به‌هرحال حالا از اینکه همچین پیشنهاد سخاوتمندانه‌ای از سمت سوپریمی مثل اون آدم رو رد کرده بود هم حس حماقت داشت هم شرمندگی!

عجیب بود که این حس‌ها رو داره ولی کاری از دستش تو این زمینه برنمیومد.

 همین‌طور که با استرس این‌پا و اون‌پا می‌کرد یه‌کم گردنش رو با احتیاط کج کرد و کیونگسو رو که هنوزم پشت بهش خیره به کتابش بود دید زد و بعد یه نفس سنگین بیرون داد. استاد جوون بی‌خیال و فارغ از این واقعیت که جونگین این گوشه داره دچار یه از هم پاشیدگی عصبی میشه با ظرافت ورقه‌های کتاب رو لمس می‌کرد و قهوه می‌خورد.

 از ترسوبودن خودش متنفر بود. مگه چندبار تو زندگی همچین فرصتی به یه آلفا عین اون رو می‌کرد؟ جونگین یه طورایی مطمئن بود اون سوپریم قابلیت این رو داره که اگه بخواد هر آلفایی رو اغوا کنه و بعد داشت به اون روی خوش نشون می‌داد! به جونگینی که رسما هیچیش شبیه آلفاها نبود. باید امروز هم یکی از روزهایی میشد که خودش هم به حرف رئیسش که بهش می‌گفت احمق یه مهر تایید میزد.

 با نشستن کاپ پلاستیکی و بزرگ آیس‌کاراملش جلوش روی کانتر یه لبخند گیج و منگ به باریستا زد و زیر لب تشکر کرد و بعد از اینکه چندتا نفس عمیق کشید تا دل و جرأت خودش رو بالاتر ببره چرخید و با قدم‌های آروم راه افتاد سمت در خروج.

 البته که نتونست خودداری کنه. پاهاش وقتی به نزدیکی میز رسیدن از کار افتادن. برای چند لحظه پشت میز استاد جوون بی‌حرکت شد و از بالای سرش بهش زل زد. کیونگسو مثل تموم وقت‌هایی که تو یه مکان عمومی بود هیچ عطری نداشت. جونگین تازه این لحظه بود که متوجه شد وقتی دوتایی وقت می‌گذرونن کیونگسو عطرش رو پنهان نمی‌کنه ولی با وجود بودن تو این جزیره هم وقتی بیرونه یا اطراف اون نیست باز هم خودش رو قایم می‌کنه.

•• Supreme •• Donde viven las historias. Descúbrelo ahora