♟ قسمت شش : دلیل

2.9K 1.1K 1.1K
                                    



-نه... ولی... یکی از پشت پنجره داره نگامون می‌کنه.

این جمله که با یه صدای لرزون از بین لب‌های سوپریم هیت‌شده خارج شد نگاه همه‌‌ افراد حاضر تو اتاق رو خیلی سریع به سمت پنجره منتقل‌ کرد. بکهیون داشت به‌خاطر برهنه‌شدن و وضعیت مسخره‌ای که توش بود واقعا می‌لرزید و نگاه پسر پشت پنجره هم مستقیم به خودش بود و توش خشم موج می‌زد. حتی نمی‌فهمید قضیه چیه تا بتونه شرایط رو یه‌‌کم درک کنه. تهیونگ از جلوش کنار رفت و با قدم‌هایی که زیادی کند بودن و رسما رو زمین کشیده می‌شدن میز رو دور زد.

-این دیگه کیه؟

دختر سوپریم بالاخره به یه چیز واکنش نشون داد و یه‌کم شوکه سوال کرد. ولی حالت صورت تهیونگ نشون از اینکه خطری تهدیدشون می‌کنه نداشت و این نشونه خوبی بود.

-دُم من.

آلفای جوون بی‌حس طوری که انگار داره یه چیز واضح و مبرهن رو بیان می‌کنه زمزمه کرد و بعد پرده‌های خاک‌گرفته جلوی پنجره رو کشید و باعث شد رد نوری که از پنجره میومد باریک‌تر بشه و به‌خاطر پخش‌شدن گرد و خاک هویت بگیره.

-و یه احمق.

مرد جوون خیره به پرده‌ها اضافه کرد و بعد چرخید سمتشون و دوباره همون مسیر رو برگشت و جلوی بکهیون ایستاد.

-حالت خوبه؟

آلفای روبه‌روش با یه اخم کوچیک پرسید و بکهیون که حس می‌کرد داره عرق سرد می‌کنه دروغ گفت و یه هوم آروم کرد.

-مطمئنی ایرادی نداره بهت دست بزنم؟

تهیونگ باز هم با همون لحن بی‌حس پرسید و پسر کم‌سن‌تر سرش رو به حالت نه تکون داد و با جلو اومد آلفا سریع چشم‌هاش رو بست. اون از برهنه‌شدن متنفر بود و از لمس‌شدن به هرشکلی از سمت غریبه‌ها می‌ترسید. و حالا تو وضعیتی که هیت شده بود یه آلفا که تو این لحظه عطر بدجور خوبی داشت و حتی خودش هم بیش از حد جذاب به‌نظر می‌رسید می‌خواست خصوصی‌ترین بخش بدنش رو چک کنه. ولی می‌دونست اگه الان حماقت کنه یا ضعف نشون بده شانسش رو از دست میده. پس وقتی انگشت‌های تهیونگ وارد لباس‌زیرش شدن و بدون وقت تلف‌کردن همه‌ی نقاط رو بررسی کردن حتی جیک هم نزد.

تهیونگ بعد از چند لحظه بالاخره عقب کشید و سوپریم جوون جرأت کرد چشم‌های خیس‌شده‌اش رو باز کنه.

-خب. حالا می‌تونیم بریم سر اصل مطلب.

تنها کسی که هنوز برهنه بود بکهیون بود پس به محض راهی‌شدن رهبر گروه لیبرتی به سمت میز کهنه جلوی پنجره با یه سرعت بالا و رنگ‌پریده مشغول پوشیدن لباس‌هاش شد و وقتی بالاخره زیپ سوئیشرتش رو کشید حس کرد راه نفسش باز شده. سمت دیگه دو کیونگسو و اون دختر جوون روی صندلی‌ها بدون واکنش خاصی نشسته بودن و منتظر شروع صحبت‌هاشون بودن.

•• Supreme •• Where stories live. Discover now