-ولی شما گفتید حداکثر یه ماه طول میکشه تا برسن...
با لحن گرفتهای رو به زن روبهروش گفت. بتایی که مسئول کتابخونه بود بهش لبخند زد ولی مشخص بود خودش رو برای تولیدش زور کرده. بکهیون اصلا دوست نداشت از اون اشخاصی باشه که بقیه رو برای کارشون تحت فشار میذاره ولی رسما هفتهی دومی که به این جزیره اومده بود به کتابخونه درخواست داده بود چند تا مانهوا و مانگا رو تو لیست آپدیت قرار بدن ولی هنوز هم خبری از هیچکدومشون نبود. جونگین بهش گفته بود باید سریع رسیدگی بشه ولی ظاهرا اون آلفا خبری از وضعیت این چیزها به طور دقیق نداشت.
-کتابخونه زیاد اینجا طرفدار نداره در نتیجه به درخواستها هم توجه زیادی نمیشه.
زن کتابدار وقتی نگاه منتظر بکهیون رو دید با ناراحتی اعلام کرد و سوپریم جوون آهی کشید.
-پس باید چیکار کنم؟
-فکر کنم اگه خودت شخصا سفارش بدی زودتر به دستت برسن. بعید میدونم برای سفارششون مشکل مالی داشته باشی!
چشمهای بکهیون از بخش دوم جملاتی که زن به زبون آورد گشاد شدن. بتای جلوش رسما یه طورایی بهش توهین کرده بود و داشت این واقعیت رو که سوپریمها حقوق خوبی میگیرن با یه لحن تلخ و زننده تو روش میاورد. لبهاش از شدت حرص روی هم پرس شدن.
-اگه دفعهی اول بهم گفته بودید خودم سفارش بدم سریعتر به دستم میرسه مطمئنا تا الان انجامش داده بودم. ولی یادمه گفتید حتما موجودشون میکنید!
نتونست در حدی که نیازه به بتا بتوپه و فقط با حرص یه بخشی از حرفهاش رو زد و بعد با اخمهای تو هم کولهاش رو برداشت و چرخید تا از اون کتابخونهی لعنتی بیرون بره. اینجا جزیرهی بزرگی محسوب میشد. جمعیتش در حد یه شهر کوچیک بود. ولی این واقعیت که برای دسترسی به چیزهای عادی هنوز انقدر مقررات و مسخرهبازی وجود داشت نشون میداد چقدر سیستم هنوز تو بخشهای کمرنگتر زندگی سوپریمها نقص داره و میلنگه.
مشکلی با سفارشدادن چیزهایی که میخواست نداشت ولی اون موقع پیش خودش فکر کرده بود اینکه اون کتابها و مانگاها تو کتابخونه قرار بگیرن و بقیه هم بتونن ازشون استفاده کنن از اینکه برای مصرف شخصی خودش بیان جزیره بهتره. ولی حالا از حماقت خودش پشیمون بود چون مجبور بود خیلی بیشتر برای رسیدن چیزهایی که منتظرشونه به دستش صبر کنه. بند دوم کولهاش رو هم روی شونهاش انداخت و همینطور که تو گوشیش داشت سایتی رو که توش قوانین و مقرارت رسما هر کوفتی حتی نفسکشیدن تو جزیره ثبت شده بود باز میکرد راه افتاد. باید اول قوانین سفارش و دریافت بستهی پستی رو میخوند تا بعدا دچار مشکل نشه.
با بازشدن صفحه و دیدن حجمی از قوانین که انتظارش رو میکشیدن چشمهاش برای چند لحظه گشاد شد و بعد با حرص یه فحش زیر لب داد و مشغول خوندن شد.
ESTÁS LEYENDO
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...
