♟قسمت بیست و یک : بهای یک درس جدید

2.9K 1.1K 1.2K
                                    

بازوش خیلی ناگهانی کشیده شد و این باعث شد گوشی تو دستش تقریبا رها بشه ولی موفق شد سریع از بروز این فاجعه جلوگیری کنه و بعد با چشم‌های گیج به سوپریم جلوش که با اخم‌های تو هم زل زده بود بهش نگاه کرد. کیونگسو با حرکت دستش بهش فهموند که ازش می‌خواد تماس رو قطع کنه و جونگین فقط مطیعانه به فرد پشت خط گفت بعدا دوباره بهش زنگ می‌زنه و گوشی رو پایین آورد.

تو این چند روزی که مرد کوتاه‌تر رو دیده بود و باهاش تا حدی آشنا شده بود، کیونگسو هیچ‌وقت خونسردی و آرامشش رو از دست نداده بود و عصبانی نشده بود ولی الان سوپریم روبه‌روش واقعا پر از خشم به‌نظر می‌رسید.

-چی شده؟

لبخند روی لب‌هاش مردد بودن و تا حدی نگران شده بود. کیونگسو اول چندتا نفس عمیق کشید و بعد با حالت به‌وضوح کلافه‌ای پیشونی خودش رو ماساژ داد.

-یه جعبه‌ی کمک‌های اولیه بهم بده.

جونگین واقعا حالا نگران شده بود پس ناخواسته گردن کج کرد و سرتاپای مرد جلوش رو چک کرد.

-چی شده؟ به خودت آسیب زدی؟ می‌خوای بریم درمونگاه؟ ماشینم جلوی دره.

استاد جوون عصبی دستی تو هوا تکون داد.

-من چیزیم نشده. ولی رئیس حروم...

کیونگسو ساکت شد و دوباره به وضوح برای قورت‌دادن خشمش نفس عمیق کشید.

-رئیست یه بلایی سر بکهیون آورده و زخمیش کرده.

-بکهیون چی شده؟

با شنیدن یه صدای نگران جدید دوتاشون چرخیدن و کازوها که داشت از پله‌ها پایین میومد با قدم‌های سریع اومد سمتشون.

-منم درست نمی‌دونم. ولی پشتش زخمی شده بود و لباسش هم پاره بود. صبر نکرد بهم توضیح بده و فقط رفت. الان فقط یه جعبه‌ی کمک‌های اولیه‌ی کوفتی می‌خوام!

استاد جوون چرخید و جملات آخر رو با حرص خطاب به جونگین خشک‌شده گفت و آلفای برنزه سریع از جا پرید و با گفتن عبارت "چند لحظه صبر کنید" از سالن بیرون رفت. کازوها با گیجی رفتن مرد جوون رو تماشا کرد و بعد چرخید سمت سوپریم کنارش.

-دارید میگید پارک چانیول کتکش زده؟

کیونگسو دوباره هیستریک به پیشونیش دست کشید.

-برام توضیح نداد... نمی‌دونم دقیقا چی شده. ولی اگه این باشه تا اون عوضی رو سرجاش نشونم پام رو از این ساختمون لعنتی بیرون نمی‌ذارم.

جونگین سریع‌تر از چیزی که توقع داشتن برگشت و قبل از اینکه کیونگسو بخواد حرکتی کنه دختر کنارش جلو اومد و جعبه رو از دست مرد جلوش گرفت.

-من...من انجامش میدم.

کازوها فقط همین رو زیر لب گفت و راه افتاد سمت پله‌ها.

•• Supreme •• Where stories live. Discover now