♟ قسمت سی و یک : تفاوت من و تو

4.1K 1.3K 1.4K
                                        

ردشدن از حیاط دلباز مدرسه‌ی جزیره بهش حس خوبی داد. دانش‌آموزها با دیدنش یا خشکشون میزد یا هیجان‌زده می‌شدن و با شور و شوق بهش سلام می‌کردن. از اینکه همچین توجه مثبتی گیرش بیاد همیشه لذت می‌برد. در نتیجه وقتی بالاخره وارد سالن شد و به سمت راهرویی که به دفتر مدیر می‌رسید قدم کج کرد مودش یه‌کم بهتر بود و امیدوار بود بکهیون با لجبازی بیش از حدش خرابش نکنه.

پیداکردن اون سوپریم دردسرساز حتی براش سخت هم نشد. بکهیون کنار در دفتر مدیر روی زمین چهارزانو نشسته بود و حین تکیه‌دادن به دیوار ظاهرا داشت مانگا می‌خوند و حتی یه ساندویچ کوچیک هم تو دستش بود. ابروهاش بالا رفتن. طوری که جونگین با ترس و لرز بهش خبر داده بود که بکهیون رفته مدرسه و نشسته اونجا که چانیول توقع داشت الان پسر کوچیک‌تر تفنگ به دست منتظرش باشه. با تأسف سری تکون داد و با قدم‌های بلندتر راه افتاد سمت پایین راهرو و وقتی به چند قدمی امگای جوون رسید، سر بکهیون بالا اومد و همین‌طور که لپش به‌خاطر گازی که به ساندویچش زده بود برجسته به‌نظر می‌رسید بهش خیره شد.

آلفای شکارچی آهی کشید و یکی دو قدم باقی‌مونده رو طی کرد و جلوی سوپریم مومشکی متوقف شد.

-آشپزخونه‌ی خونه‌ات رو ازت گرفتن که اینجا نشستی غذا می‌خوری و مانگا می‌خونی؟

کلافه سوال کرد و بکهیون تو سکوت یه‌کم براندازش کرد. چانیول معنی این سکوت رو می‌دونست. اون بچه‌ی لجباز داشت تو سرش دنبال یه جواب دندون‌شکن می‌گشت و وقتی دهنش رو باز کرد و به زبون آوردش چانیول از اینکه درست حدس زده بود پوزخند زد.

-کون خودت رو ازت گرفتن که همش سرت تو کون زندگی منه و مانعش میشی؟

مرد قدبلند زبونش رو گاز گرفت تا موفق شد به خنده نیفته و با همون اخمی که رو صورتش بود سری تکون داد و رفت سمت در دفتر مدیر مدرسه و با سر عصاش چند ضربه بهش زد.

-جناب مدیر!

به دقیقه نکشید که در دفتر باز شد و آلفای میانسالی که مدیریت تنها مدرسه‌ی جزیره رو به عهده داشت جلوش ظاهر شد.

-آقای پارک!

مرد میانسال از لای لب‌های نیمه‌باز مونده‌اش به‌خاطر شوک و تعجب زمزمه کرد و بعد یه‌کم سرش رو خم کرد.

-دستیارم بهم گفت که این بچه دردسر درست کرده. ولی اینکه فقط نشسته اینجا داره کتاب می‌خونه!

با تمسخر گفت و متوجه شد بکهیون به‌خاطر بی‌اهمیت جلوه‌داده‌شدن سبک اعتراضش اخم کرد.

-ولی قربان...

-اهمیتی داره؟ بذارید بشینه اینجا و تا ابد مانگا بخونه و ساندویچ بخوره!

وسط حرف مرد میانسال پرید و با همون لحن پرتمسخر قبلی اعلام کرد. حالا بکهیون داشت عصبانی میشد و واضح بود.

•• Supreme •• Où les histoires vivent. Découvrez maintenant