ابرهای بالای سر جزیره دوباره تصمیم گرفته بودن سخاوت به خرج بدن و ساکنین جزیره رو مهمون قطرات درشتشون کنن. وقتی ماشینی که جونگین داشت میروندش کنار یه پارک کوچیک توقف کرد شیشهها بخار گرفته بودن و از سمت دیگه خیس بارون بودن. آلفای پشت فرمون کل مسیر رو با یه سرعت واقعا بالا رانندگی کرده بود و طوری گیج میزد که حتی کازوهای بیتفاوت هم کنجکاو شده بود بدونه مسئله چیه و مدام نگاهش روی جونگین و بکهیون میچرخید. انگار امیدوار بود دوست جدیدش نظری درباره علت آشفتگی جونگین داشته باشه.
بهمحض توقف ماشین، جونگین بدون توضیحی ازش پیاده شد و در رو به هم بست. بکهیون با کف دست به شیشه کشید و سعی کرد به بیرون نگاه بندازه. نمیفهمید چرا یهو سر از یه پارک درآوردن. از بین قطرات وحشی بارون و تیکهای از شیشه که خودش تمیزش کرده بود موفق شد مامور عذاب مشکیپوش این مدتش رو راحت تشخیص بده. چانیول تو فاصلهی چند متریشون کنار یه فوارهی آب ایستاده بود و اونم چتری همراهش نبود. چندتا مامور سازمان هم اون اطراف پراکنده بودن و مشخص نبود دلیل اینجا جمعشدن همه چیه.
-اون چیه؟
با هیسهیس ضعیف کازوها که چسبیده بود بهش تا اونم بتونه بیرون رو ببینه ابروهاش به هم نزدیک شدن.
-چی؟
-یه چیزی جلوی پای اون حرومزادهاس.
بکهیون نیاز نبود از کازوها بپرسه منظورش از حرومزاده کیه و سریعا دوباره نگاهش برگشت روی چانیولی که حالا داشت با یه جونگین استرسی حرف میزد و بعد از باریککردن چشمهاش حس کرد بدنش خشک شده. نتونست خودداری کنه و در ماشین رو باز کرد و سریع پیاده شد.
-بکهیون نه!
توجهی به تشری که استاد دو بهش زد نکرد و کازوها هم دنبالش از ماشین پیاده شد. فاصله بین ماشین تا اون فواره و بوتههایی که دورش بودن زیاد نبود. ولی از اینجا نمیتونست دید خوبی به چیزی داشته باشه. وقتی قدمهاش سریع شدن پشت سرش صدای دوباره باز و بسته شدن در ماشین رو شنید. ظاهرا کیونگسو نتونسته بود به خودش اجازه بده تنها رهاشون کنه.
-خدای من...
صدای وحشتزدهی کازوها چیزی بود که بالاخره متوقفش کرد. دوستش دیگه جلوتر نیومد و حتی چرخید و به صحنهی وحشتناک جلوشون پشت کرد. ولی بکهیون سرجا خشکش زده بود و نمیتونست از چیزی که داره میبینه چشم برداره.
جلوی پای چانیول کنار بوتههای بارونخورده جنازهی یه زن جوون افتاده بود. یکی از پاهاش با حالت عجیبی کج شده بود و یه طوری بود که انگار داشته خودش رو از داخل حوض فواره بیرون میکشیده ولی به پایین سقوط کرده و بعد تو همون حالت خشکش زده. ولی حالت پای اون زن از وضعیت صورتش تو زمینهی ترسناکبودن خیلی عقبتر بود. صورت سفیدشدهی زن به سمت آسمون بود و چشمهاش کاملا باز بودن و یه عصای مشکیرنگ توی دهنش جا گرفته بود. یه عصایی که کاملا شبیه عصای تو دست پارک چانیول بود. با یهکم دقت بکهیون تونست برجستگی واضح گلوی زن رو ببینه. انگار یکی با فشار اون عصا رو تو حلقش فرو کرده بود. زیر جفت دستهای اون دختر یه حوضچهی کوچیک از خون ایجاد شده بود و ظاهرا رگ هر دو دستش بریده بود. حوضچهی خونی که حالا بهخاطر بارون داشت آرومآروم پراکنده میشد... نگاهش با گیجی خونآبهای که کنار پای چانیول راه گرفته بود رو دنبال کرد. حالا کل بدنش خیس شده بود و داشت لرز میرفت و بعد با چند دقیقهی دیگه خیرهشدن به برجستگی گلوی زن جوون و اون رد خون حس کرد محتویاتِ کم معدهاش دارن به سمت گلوش هجوم میارن. تقریبا دوید و خودش رو به کنار بوتهی کوچیکی که نزدیک بهش بود رسوند و بعد خم شد و عق زد.
![](https://img.wattpad.com/cover/318126456-288-k796910.jpg)
YOU ARE READING
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...