صدای کوبیدهشدن کف کتونیهای ورزشیش به سطح تردمیل تنها صدایی بود که داشت تو فضای خالی باشگاه خصوصی اکو میشد. قطرههای درشت عرق از روی پیشونی و شقیقهاش سر میخوردن و یه جایی روی شونههاش یا زمین فرو میومدن. بعد از چند روز درد جسمانی و بیقراری محض امروز بالاخره وقتی بیدار شده بود حس کرده بود خودشه و همین برای اینکه به سمت باشگاهش راهی بشه کافی بود. حالا دیگه حس ضعف نداشت و بدنش از نیاز تیر نمیکشید. حالا دوباره پارک چانیولی شده بود که تونسته بود یه لشکر آدم رو راضی کنه مسئولیت یه جزیرهی بزرگ رو بهش بسپارن.
کلاغ سیاهش روی دستهی تردمیل نشسته بود و زل زده بود بهش. فنتوم علاقهی عجیبی به تماشاکردنش حین ورزش داشت و چانیول هیچوقت نفهمیده بود علت این رفتار غیرقابلدرک چیه.
نمیدونست چند دقیقهاس که داره با یه سرعت بالا میدوه ولی عضلات پاش داشتن وحشتناک تیر میکشیدن و بهش التماس توقف میکردن. چیزی که شاید جسمی بهش نیاز داشت ولی روحش تمایلی بهش نداشت.
تقریبا پنج دقیقهی دیگه هم به درد عضلاتش و کمبود نفس بیتوجهی کرد و بعد صدای بلند زنگ گوشیش که تو فضای باشگاه پخش شد بالاخره وادارش کرد دستش رو روی صفحهی جلوش بکوبه و دستگاه رو از حرکت بندازه. حالا صدای هیستریک نفسنفسزدنهاش با زنگ گوشیش همراه شده بود. حولهی تمیزش رو از کنار پای فنتوم قاپید و همینطور که بیحواس اون رو به گردن و سرش میکشید از روی تردمیل پایین رفت. گوشیش روی میز کنار سالن جا خوش کرده بود و منتظرش بود.
-بله.
-قربان...
فقط شنیدن همین کلمه با اون لحن و صدا از زبون جونگین کافی بود تا متوجه بشه یه اتفاق بد افتاده.
-چی شده؟
درحالیکه داشت درونی التماس میکرد اتفاق مهمی نیفتاده باشه و جونگین فقط مثل همیشه از کاه کوه ساخته باشه پرسید.
-قربان... یه جنازهی دیگه پیدا کردیم.
جواب جونگین باعث شد بدن آلفای شکارچی که داشت از حرارت و جنبوجوش نبض میزد تو کسری از ثانیه سرد بشه. لبهی صندلی کنار میز جا گرفت و حولهی تو دستش رو روی میز کوبید. مغزش خالی شده بود و هیچی برای گفتن نداشت.
-قربان...؟
دستیارش وقتی واکنشی ازش نگرفت با نگرانی صداش کرد و آلفای جوون بعد از یه نفس واقعا عمیق از جا بلند شد.
-لوکیشن رو بفرست. دارم میام.
تماس رو قطع کرد و با قدمهای بلند راه افتاد سمت در خروجی. فنتوم حالا داشت دنبالش میکرد و حرکت بالهاش گاهی یه نسیم خنک ایجاد میکرد که به شونه و گردنش میخورد.
سریعترین دوش زندگیش رو گرفت و بعد از فقط یهکم خشککردن موهاش و لباس عوضکردن از عمارت بیرون زد. انقدر نگران و کلافه شده بود که حس میکرد پلکش پرش عصبی گرفته و معدهاش هم داشت تیر میکشید. آدرسی که جونگین براش فرستاده بود زیاد دور نبود. پونزده دقیقه بعد ماشینش کنار ساختمون کتابخونهی جزیره توقف کرد و با دیدن مامورهای سازمان که داشتن به سمت پشت ساختمون رفتوآمد میکردن مسیرش رو سریع پیدا کرد.
YOU ARE READING
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...