خیلی وقت بود که بارون کاملا بند اومده بود. حالا تنها نشونهای که بهت میگفت یهکم پیش تو این جزیره رسما یه طوفان کوچیک رخ داده رطوبت پخش توی هوا و خیسی زمین بود که زیر نور چراغهای دو طرف جاده داشت برق میزد.
ماشین چند دقیقهای میشد که توقف کرده بود و رانندهاش ازش خارج شده بود. بکهیون چیزی نپرسیده بود و اون آلفا هم حرفی نزده بود. خوابش میومد و بعد از فشار روحیای که تحمل کرده بود حس ضعف داشت ولی نتونسته بود مستقیم به چانیول بگه دست از سرش برداره چون فقط میخواد برگرده خونه. اون بخش وجودش که از اون آلفا متنفر بود امشب پرچم تسلیم به دست یه گوشه ایستاده بود. بههرحال چانیول تنها کسی بود که امشب به کمکش اومده بود. اگه اون آلفا تماسش رو جواب نمیداد بکهیون احتمالا یا هنوز داشت روی مبل خونهاش از استرس میلرزید یا داشت عین یه احمق تو خیابونها دنبال دوستش میگشت.
هیچ ایدهای نداشت آلفای شکارچی حتی کجا ماشین رو متوقف کرده و تا یهکم پیش اهمیتی هم نمیداد. ولی حالا یهکم خواب از سرش پریده بود. در نتیجه گردن کشید و سعی کرد اطراف رو بررسی کنه و بعد از چند دقیقه متوجه اسکلهی آشنایی که ماشین نزدیکش پارک شده بود، شد و اخم کرد. اینجا همون جایی بود که وقتی آورده بودنشون جزیره قایق کنارش توقف کرده بود. اگه خودش رو بالاتر میکشید میتونست حتی اون بخشی از ساحل که ونهای مشکی یه زمانی روش توقف کرده بودن رو ببینه. نمیدونست چانیول کدوم جهنمی رفته ولی از اینجا بودن خوشحال نبود. با اخمهای توهم دستهاش رو زیر بغلش زد و نفسش رو با صدا بیرون فرستاد. درست همون لحظه در ماشین باز شد و نگاهش به سمت چانیول چرخید. آلفای قدبلند یه هولدر تو دستش بود که روش دوتا کاپ کاغذی بود. بکهیون تقریبا شوکه بود که این وقت شب اون مرد از کجا نوشیدنی پیدا کرده ولی سوال تو سرش بیجواب نموند.
-جلوتر یه دکه هست که معمولا همیشه بازه. بهخاطر رفت و آمد قایقها و غیره.
چانیول خودش بهش توضیح داد و بعد یکی از کاپها رو گرفت سمتش. باز هم شکلات داغ. بکهیون میتونست راحت عطر خوشمزهای که داشت از کاپ به سمت بینیش با کشوقوس نزدیک میشد رو حس کنه. مردد چند لحظه به دست مرد روبهروش خیره موند و بعد آروم کاپ رو ازش گرفت. امشب قرار بود خوددار باشه. به خودش یادآوری کرد و بعد به روبهرو خیره شد. بدنهی کاپ کاغذی توی دستش گرمای لذتبخشی داشت که خیلی سریع به زیر پوستش دوید. ولی هنوز هم این واقعیت که برای خیابونگردی زیادی دیر بود سرجاش بود. چند لحظه تو سکوت کامل بینشون گذشت. چانیول داشت از قهوهای که برای خودش گرفته بود میخورد و کاملا ساکت بود. ولی سوپریم خسته نه از نوشیدنیش خورده بود نه تونسته بود آروم بگیره.
-حتما فردا روز شلوغی دارید...
بعد از یه سکوت طولانی و کلی فکر یه دفعه گفت و حرفش با اینکه اصلا خندهدار نبود ولی چانیول رو به خنده انداخت. نگاهش با تعجب به سمت آلفا کشیده شد. مرد کنارش که بهخاطر نمی که از موهاش گرفته نشده بود شلختهتر از همیشه بهنظر میرسید کاپ تو دستش رو حین تماشاکردنش چند بار چرخوند.
ESTÁS LEYENDO
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...
