♟ قسمت شصت و سه : جشن سالگرد

6.2K 1.4K 847
                                        

-به نظرت قبول کنم؟

نوک انگشت شستش رو عین یه بچه که داره از مادرش یه سوال ریسکی می‌پرسه بین دندون‌هاش نگه داشته بود و داشت منتظر به دوستش که درگیر مرتب‌کردن تختش بود نگاه می‌کرد. کازوها برای چند لحظه از کار دست کشید و چرخید سمتش.

-من اگه جات بودم قبول می‌کردم. و از سمت دیگه هم به‌عنوان دوستت دلم می‌خواد بیای. پس لطفا قبول کن!

دختر جوون لب‌هاش رو حتی آویزون کرد و بکهیون می‌دونست کازوها از این قیافه‌ها برای هیچ‌کس نمی‌گیره پس ضعیف خندید و سرش رو به نشونه‌ی فهمیدن تکون داد. خودش هم واقعا دوست داشت تو این جشن سالانه شرکت کنه ولی یه مانع تو سرش بود که بهش استرس می‌داد.

-اگه با اون روبه‌رو شدم چی؟

خفه پرسید و سوالش باعث شد دوستش کلا بی‌خیال مرتب‌کردن تخت بشه و کنارش بشینه. ظاهرا بدون نیاز به اینکه بگه منظورش کیه کازوها متوجه شده بود داره راجع‌به کی حرف می‌زنه.

-بک تو نمی‌تونی بقیه‌ی زندگیت تو این جزیره خودت رو محدود کنی چون ممکنه با شهردارش روبه‌رو بشی. چون قراره بشی. اون همه جا هست. فقط باید باهاش کنار بیای. اگه دیگه اهمیتی بهت نمیده پس مهم هم نیست باشه یا نباشه. این‌طور فکر نمی‌کنی؟

سوپریم مومشکی یه اوهوم گیج گفت و با سر پایین همین‌طور که به دست‌های خودش خیره شده بود با نوک شست کبودی روی ساق دست چپش رو نوازش کرد. برخورد آخری که با چانیول داشت دوباره بهش چندتا مارک داده بود. ولی این‌بار این مارک‌ها هیچ شباهتی به مارکی که اون آلفا روی گونه‌اش گذاشته بود نداشتن. مچ‌ها و ساعدش بعد از کلنجاری که با هم تو ماشین رفته بودن به طور خنده‌داری کبود شده بودن و حالا که تقریبا ده روزی هم از روی اون ماجرا می‌گذشت یه اثر خیلی محو از اون کبودی‌ها فقط روی یکی از دست‌هاش هنوز باقی مونده بود.

-اینکه با آقای لی برم عجیب نیست؟ می‌دونم خودش ازم درخواست کرده ولی ما حتی دیت دوم نداشتیم و حالا یهو باهاش برم یه مراسم این‌طوری... بقیه متوجهمون میشن.

بعد از یه‌کم سکوت مشکل دیگه‌ای که تو سرش بود رو بیان کرد و کازوها براش چشم چرخوند.

-چیش عجیبه؟ خودش خواسته! ایرادش چیه؟ دست از اورثینک راجع‌بهش بردار و فقط زودتر بهش بگو درخواستش رو قبول می‌کنی. می‌دونم قراره با مینگیو برم ولی دوست دارم جفتمون اونجا باشیم.

مدلی که کازوها همه چی رو گفت نشون می‌داد دیگه قرار نیست به نق‌زدن‌هاش توجه کنه و چاره‌ای جز اینکه موافقت کنه نداره. آهی کشید و گوشیش رو از کنارش برداشت و بعد از یه نگاه دیگه به پیامی که سوهیوک براش فرستاده بود و خیلی مودب ازش درخواست کرده بود دیتش برای مراسم سالگرد باشه مشغول تایپ شد و جواب مثبتش رو ارسال کرد. کازوها که حالا به‌نظر می‌رسید از رسیدن به خواسته‌اش حسابی راضیه از روی تخت رسما هولش داد اون‌ور و رو پا شد.

•• Supreme •• Where stories live. Discover now