♟ قسمت سی و هفت : یه امگای خاص

5.5K 1.4K 1K
                                        

-امگاها موجودات عجیبی هستن... این‌طور فکر نمی‌کنی؟

آلفای قدبلند جلوی پنجره همین‌طور که تو دود غلیظ سیگار برگی که بین انگشت‌های لرزونش جا خوش کرده بود نفس می‌کشید زمزمه کرد. دستیارش که پشت سرش وسط اتاق ایستاده بود چیزی نگفت و فقط با نگرانی بیشتری براندازش کرد. اینکه جوابی نداده بود اهمیتی نداشت چون آلفای شکارچی تو این لحظه اصلا شبیه خودش به‌نظر نمی‌رسید و مسلما قرار نبود برای ساکت‌موندن توبیخش کنه.

-قربان...

-داشتم فکر می‌کردم روند طبیعت چقدر مضحکه جونگین. اول یه گروه رو تو صدر قرار داده و بعد طوری که انگار میخواد کل قدرتشون رو زیر سوال ببره و مسخره کنه اومده و ضعیف‌ترین گروه رو تبدیل کرده به نقطه‌ضعفشون.

شکارچی جلوی پنجره وسط حرف شروع‌نشده دستیارش پرید و با یه خنده‌ی خشک گفت.

-می‌دونی تعداد آلفاهایی که بعد یه ماه کار از اینجا فراری شدن فقط چون امگایی این اطراف نبود چقدر زیاده؟ آه واقعا مسخره‌اس.

پارک چانیول این‌بار حتی ضعیف‌تر زمزمه کرد و جونگین دوباره به وضوح لرزش دست رئیسش رو حین پوک زدن به سیگارش دید.

-قربان مطمئنید نمی‌خواید کسی رو بیارم؟

آلفای شکارچی بالاخره نگاهش رو از پنجره گرفت و چرخید سمتش. صورت مرد قدبلند حتی از یه‌کم پیش هم رنگ‌پریده‌تر بود و چشم‌هاش خمار شده بودن.

-نه...

جونگین با استرس رئیسش رو که داشت میرفت سمت میز تماشا کرد و لبش رو چندبار قبل از دوباره درخواست‌کردن گاز گرفت.

-ولی حالتون این‌بار خیلی بد شده... شات هم جواب نداد...

-تقصیر خودمه.

چانیول جلوی میز کار دومش که گوشه‌ی اتاق خوابش بود متوقف شد و زیر لب گفت و جونگین وقتی دید شکارچی بدحال داره سعی می‌کنه سر سیگار برگش رو قطع کنه سریع جلو رفت و اون رو از بین دست‌های لرزون چانیول بیرون کشید.

-من انجامش میدم.

چانیول در واکنش بهش هومی کرد و قدم‌هاش که بی‌شباهت به یه آدم مست نبودن این‌بار به سمت تخت خوابش راهیش کردن.

-نباید اون کوفتی رو می‌کشیدم. حالا تهوع هم دارم...

آلفای شکارچی خودش رو روی تختش رها کرد و آروم گفت و جونگین که بالاخره موفق شده بود سر سیگار برگ مخصوص رئیسش رو قطع کنه و اون رو توی باکسش قرار بده سریع چرخید و با دقت چانیولی رو که روی تخت دراز کشیده بود نگاه کرد.

-خب بگید من الان چی‌کار کنم بهتر شید؟!

با درموندگی سوال کرد و چانیول گردن چرخوند و نگاهش کرد.

•• Supreme •• Onde histórias criam vida. Descubra agora