اینکه یه آدم تو یه مدت کوتاه چقدر میتونست تغییر کنه براش شوکهکننده بود. بکهیون چند ماه پیش در این حد عصبی و تحریکپذیر نبود. تا جایی که یادش میومد خیلی کم فحش میداد و اگه میخواست خودش رو توصیف کنه صفت "خونسرد و آروم" صدر لیستش جا میگرفت. ولی حالا زندگیش از این رو به اون رو شده بود و یه مدت بود که حس میکرد انگار یکی زیر بدنش آتیش روشن کرده و هیچوقت دیگه قرار نیست روی آرامش رو ببینه. اون همیشه آدم هیجانیای بود و تصمیمات یهویی گاهی ازش سر میزد ولی عصبانیکردنش سخت بود. اما همهی اینها مال وقتی بود که هیولای تو سرش که بکهیون ازش متنفر بود و یه طورایی اون رو مسبب همهی مشکلات زندگیش میدونست دیگه حالا فقط ساکن سرش یا یه صفحهی مانیتور نبود و وارد زندگی واقعیش شده بود.
بکهیون شنیده بود برای همه یه کسی وجود داره که باعث میشه بدترین ساید وجودت زنده بشه و بیرون بیاد و الان دیگه مطمئن بود اون شخص برای خودش پارک چانیوله.
وقتی ماشین چانیول بالاخره توقف کرده بود فقط ازش پیاده شده بود. نه تشکر کرده بود نه خداحافظی. افکارش داشتن به مغزش فشار میاوردن و میخواست فعلا روی دیدن سوهیوک و خالیکردن احساساتش تمرکز کنه. ولی تقریبا جلوی در ورودی مرکز خرید بود که بیاراده چرخید و متوجه شد اون آلفای لعنتشده هم داره دنبالش میاد. یه طورایی بهتر بود فقط راهش رو بکشه و بره و تظاهر کنه اهمیتی نمیده ولی انقدر کلافه و هیستریک بود که این راهکار تقریبا غیرممکن بهنظر میرسید. پس صبر کرد چانیول کامل بهش برسه و بعد با اخم واضحی که بین ابروهاش نشسته بود به حرف اومد.
-داری دنبال من میای؟
مرد قدبلند جلوش ابروهاش رو خیلی نمایشی بالا داد.
-دنبال تو؟ چرا باید دنبال تو بیام؟
بکهیون نفسش رو با فشار از بینیش بیرون داد و لب پایین خودش رو چند لحظه با حرص بین دندونهاش نگه داشت. "جوش نیار. جوش نیار" تو سرش عاجزانه به خودش التماس کرد.
-نمیدونم چرا! ولی اینطور به نظر میرسه!
خیره به چشمهای چانیول زمزمه کرد. از اون روز لعنتی که روی اون تخت این مرد سعی کرده بود ببوستش بکهیون حالا یه طور دیگه ازش میترسید. چانیول از چیزی که فکر میکرد غیرقابلپیشبینیتر و عجیبتر بود. اینکه از همدیگه متنفر باشن یا مدام به هم توهین کنن مسلما از اینکه بکهیون بخواد هضم کنه این آلفای کوفتی فکرهای دیگهای درباره خودش تو سرش داره خیلی آسونتر بود.
-اینجا یه مکان عمومی و آزاده بکهیون! من فقط دارم راه خودم رو میرم!
بحث با این حرومی زبوننفهم بیفایده بود. به خودش برای بار هزارم اعتراف کرد و بعد دوباره چرخید و راه افتاد. نیاز نبود حتی بچرخه که بدونه اون مرد باز هم داره دنبالش میاد. ولی واقعا کاری از دستش برنمیومد. همینطور که سعی داشت حداقل یهکم اعصاب خودش و متقابلا عطرش رو قبل از رسیدن به باشگاه آروم کنه دکمهی آسانسور رو فشار داد و واردش شد و با چشمهای پرحرص پارک چانیول رو تماشا کرد که پشت سرش اومد داخل آسانسور و کنارش ایستاد.
STAI LEGGENDO
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...
