اخر چپتر یه چی گفتم حتما توجه کنید. 💮--------------
برای صبوربودن نیاز بود که دل بزرگی داشته باشی. برای اینکه دل بزرگی داشته باشی هم نیاز بود که دنیا بهت آسون بگیره. دنیای اون بیرون برای سوپریم جوون هیچوقت آسون جلوه نکرده بود. حتی وقتی تو بیخبری شیرینی نسبت به سرنوشتش غوطهور بود و فقط یه بچه بود هم هیچ وقت فکر نکرده بود زندگی آسون و شیرینه. زندگی نمیتونست آسون و شیرین باشه وقتی مادری که یک ساعت پیش بهت یه بغل گرم داده و تو گوشت بامحبت و عشق زمزمه کرده بود، در حد یه لکه خون روی کارپت اتاق خواب کوچیک شده بود.
اگه از سوپریم عجول میپرسیدن دوست داره دنیا چه شکلی باشه میگفت دنیای ایدهآل اون در حد یه کمد کوچیک چوبیه. کمدی که توش جمع میشی و هیچکس سراغت نمیاد، کسی درباره هویت یا نژادی که داری کنجکاوی نمیکنه و هیچکس بهت نمیگه چون این لقب روته باید اینطوری زندگی کنی. یه کمد چوبی کوچیک که حتی اگه جسدت توش بو گرفت کسی درش رو باز نکنه.
چیزهای بزرگ همیشه به اون حس وحشت میدادن. از اینکه نتونه انتهای یه راهرو رو ببینه میترسید. عبارت "پایان هر تونلی یه نور هست" بهش اضطراب میداد. اون هیچ علاقهای به تونلها و پایان ناشناختهاشون نداشت. و حالا مجبور شده بود روبهروی یه تونل بیانتها بایسته و بقیه مدام داشتن به جلو هلش میدادن و ازش میخواستن تو این تاریکی به امید یه نور مسخره جلو بره.
نشستن روی این تخت، گوشدادن به نفسهای پراسترس کازوها و شنیدن صدای قدمهای سریع استاد دو تو اتاق دلش رو بههم میزدن. خدایا اون واقعا از صبرکردن متنفر بود. برای همین اون شب برای حمله به سمت پارک چانیول لحظهای تردید نکرده بود. وقتی اون موقع میتونست یه لگد بهش بزنه چرا باید تا فردا و آیندهی نامعلوم صبر میکرد؟
-چطوری برات چیپ زدن؟
برای اینکه فقط مجبور نباشه اون سکوت رو یه ثانیه بیشتر تحمل کنه چرخید سمت کازوها و سوال کرد. دختر کنارش که انگار از خلسه خارج شده بود نگاهش کرد و چند لحظه فقط با گیجی پلک زد و بعد بالاخره لبهاش تکون خوردن.
-با یه دستگاه... گذاشتن پشت گوشم و زدن.
پلک بکهیون هیستریک لرزید. عصبی دوباره به سمت جلو چرخید و دستهاش تو هم حلقه شدن. کاش به اون حرومی جای یه لگد دوتا زده بود.
-چطور؟
استاد دو به تخت نزدیک شد و با کنجکاوی پرسید.
-برای من اینطوری نبود.
کلافه گفت و لب پایینش یهکم از شدت حرص ورچیده شد.
-بهم بیحسکننده زد ولی حتی صبر نکرد اثر کنه. خودش با تیغ پوست رو برید و چیپ رو گذاشت زیرش و بعدش با دستگاه بخیه زد. دردش رو حس کردم.
![](https://img.wattpad.com/cover/318126456-288-k796910.jpg)
YOU ARE READING
•• Supreme ••
Fanfictionآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...