♟ قسمت پنجاه و چهار: سرکشی مطیعانه

7.9K 1.4K 2.4K
                                        

-خیلی بوی خوبی میدی لعنتی...

صدای بمی که این جمله رو تو گوشش زمزمه کرد باعث حرکت پلک‌هاش و بازشدنشون شد. تقریبا داشت جمله‌ی "تو هم همین‌طور" رو به زبون میاورد که مغزش یه هشدار نصفه‌نیمه درباره‌ی هویت شخصی که جلوش بود بهش داد و ساکت موند. با چشم‌های خمار و نیمه‌باز به آلفایی که کنارش دراز کشیده بود و بغلش کرده بود یه نگاه منگ انداخت. درد نداشت ولی حس نیاز تو کل وجودش داشت شعله می‌کشید. بودن چانیول کنارش و آرامشی که بهش داده بود شاید دردش رو خفه کرده بود ولی امگای هیت درونش و بی‌قراریش رو مهار نکرده بود. آب دهنش رو سخت قورت داد و نگاهش روی صورت آلفا چرخید. اتاق تاریک بود ولی یه منبع نور که احتمالا چراغ خواب کنار تخت بود تا حدی به فضای دورشون روشنی داده بود ولی بیشتر نور به‌خاطر اینکه چانیول جلوش بود از زاویه‌ی دیدش بلوکه شده بود. این مسئله تا حدی خوشحالش می‌کرد. ترجیح می‌داد حتی تو تاریکی کامل باشن و نخواد به اینکه تو چه وضعیت کوفتی‌ای قرار گرفته فکر کنه.

انگشت‌های بلند چانیول نوازش‌وار لای موهاش رقصیدن و بعد پشت گردنش رو نوازش کردن. بکهیون با حس نرمی و حرارت اون انگشت‌ها یه لرز کوچیک رفت و سرجاش وول زد. حتی نمی‌دونست ساعت چنده. مطمئن بود با فاصله از هم خوابشون برده. ولی بعید نبود خودش اونی شده که تو خواب به مرد کنارش نزدیک شده و چسبیده. از اینکه حتی تو این وضعیت هم مجبور شده بود به خودش اعتراف کنه همه چی تقصیر خودشه متنفر بود. شاید چانیول باعث این هیت ناگهانی بود ولی تقصیر اون نبود که امگای بکهیون تصمیم گرفته بود به هیچ آلفایی جز اون واکنش نده و حالا این‌طوری داشت از مرد بزرگ‌تر رسما سوءاستفاده می‌کرد. بکهیون می‌دونست عطر یه امگای هیت چه بلایی سر آلفاها میاره و این واقعیت که مرد بزرگ‌تر کل این مدت یه طورایی مقاومت کرده بود و کاری نکرده بود هم‌زمان که شوکه‌اش می‌کرد باعث میشد ناخواسته چانیول رو برای خودداربودنش تحسین کنه.

انگشت‌های شهردار جوون نرم از پشت گردنش حرکت کردن و از زیر لباسش رد شدن و روی کتف‌هاش کشیده شدن. چانیول فقط داشت نوازشش می‌کرد ولی همه چی تو این لحظه تو چشم بکهیون زیادی سنگین و هیجان‌انگیز شده بود. عطر شکلاتی و تقریبا تلخ آلفا که مزه‌ی نوشیدنی موردعلاقه‌اش رو داشت تو یه روز عادی اون رو یاد بچگی‌هاش یا آرامش و یه فضای معصومانه مینداخت ولی تو این وضعیت به طور عجیبی تبدیل به شهوت‌انگیزترین عطر دنیا شده بود.

نتونست خودداری کنه و سرش رو یه‌کم جلو برد و به قفسه‌ی سینه‌ی شکارچی چسبوند و عمیق نفس کشید. یه حس عجیب و داغ از مغزش به سمت کل بدنش سرازیر شد و حتی تا نوک انگشت‌های پاهاش سفر کرد. حالا دوباره حس مست‌ها رو داشت و شل شده بود. صورتش رو بیشتر به قفسه‌ی سینه‌ی آلفا مالید و برخورد نوک بینی خودش رو به پوست برهنه‌ی سینه‌ی مرد بزرگ‌تر از بین دکمه‌های باز بلیزش حس کرد. چانیول بعد از این اتفاق کوچیک یه‌کم خودش رو عقب کشید.

•• Supreme •• Donde viven las historias. Descúbrelo ahora