وزنهی تو دستش رو بالاخره زمین گذاشت و همینطور که نفسهای سنگین و عمیق میکشید حولهاش رو از روی دستهی مبل قدیمی برداشت و با حالتی که ترکیبی از بیحوصلگی و عادت بود مشغول خشککردن عرق پشت گردنش شد. موقع ورزش بیشتر از هر وقتی متوجه میشد چقدر پاهاش ضعیف شدن، ولی حداقل دستهاش برخلاف وضعیت پاهاش واقعا پرزور بودن و حتی همین حد از قدرت داشتن هم یه طورایی دلگرمش میکرد. عضلات بازوهاش هنوز با یادآوری فشار تمرینی که یهکم پیش کرده بود داشتن میلرزیدن. ولی این لرزش بهش حس واقعا خوبی میداد. یهکم از بطری آبش خورد و با حس جاریشدن خنکی آب تو گلوی خشکش یه هوم پرلذت کرد. همینطور که شل میزد جلو رفت و خودش هم روی مبل نشست. کل بدنش داشت بهش التماس درازکشیدن و یه استراحت کوتاه میکرد. ولی با فکری که از سرش گذشت نیازش برای استراحت محو شد و بعد نگاهش به سمت در بستهی حموم چرخید. با اخم کمرنگی یهکم به سکوت عجیبی که تو محل اقامتش پخش شده بود گوش داد. و بعد با نشنیدن چیزی گوشهاش حتی تیزتر هم شدن. واقعا هیچ صدایی نمیومد! انقدر درگیر ورزش شده بود که یادش نمیومد چقدر از لحظهای که اون پسر که حالا تهیونگ میدونست اسمش یونهوئه رفته داخل حموم گذشته. این سکوت ولی نشونهی خوبی نبود و یه نگرانی گنگ خیلی سریع تو وجودش پخش شد.
بطری آب رو بیاهمیت به اینکه درش نیمهباز مونده روی مبل رها کرد و با نهایت سرعتی که از پاهاش برمیومد راه افتاد سمت دری که به حموم و سرویس بهداشتی ختم میشد. بدنش حتی قبل از اینکه بتونه خوب فکر کنه به حرکت افتاده بود و حتی دردی که تو پاش پیچید هم متوقفش نکرد.
فهمیدن اینکه این پسر شرایط روحی واقعا بدی داره اصلا سخت نبود. تموم صحنههایی که تو شبهای گذشته با اون پسر تجربه کرده بود داشتن تو ذهنش زنده میشدن. تهیونگ رسما چند شبی بود که حتی نتونسته بود چند ساعت پیوسته بخوابه چون اون بچه یه بند کابوس میدید و با وحشت از خواب میپرید و یکی باید آرومش میکرد. صورت رنگپریده و پر از ترس یونهو و طوری که با چشمهای پر و شرمنده مدام ازش معذرت میخواست دقیق جلوی چشمهاش بودن.
بهمحض اینکه به در رسید چندتا ضربهی محکم به سطحش حواله کرد و با نگرانی خالص منتظر شد. ولی سکوت باز هم تنها جوابش شد. حالا قفسهی سینهاش هم داشت تنگ میشد. با نگرفتن جوابی همینطور که لب پایینش رو بین دندونهاش فشار میداد دوباره دستش بالا اومد و اینبار رسما به در مشت کوبید. صدای ضرباتش تو فضای خالی محل اقامتش پخش شدن.
-یا همین الان در رو باز میکنی یا منتظر اجازه نمیشم و خودم میام تو!
ناخواسته صداش بالا رفته بود و از حد عادی خیلی بلندتر بود. لحنش پر از قاطعیت بود و یه نگرانی واضح که اصلا نتونسته بود قایمش کنه. تو اون فاصلهی چند ثانیهای که منتظر جواب بود رسما یه دور مرد و زنده شد تا اینکه بالاخره بعد از چند لحظه از پشت در یه صدای محو شنید. لای در یهکم باز شد و چشمهای شرمندهی یونهو از فاصلهی ایجادشده بهش خیره شدن.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
•• Supreme ••
Фанфикшнآلفاها همیشه نژاد برتر بودن. این یه اصل بود. همه این رو میدونستن. اما اگه این جایگاه همیشگی توسط یه نژاد دیگه تکون بخوره دنیا چه شکلی میشه؟ ♟ • فیکشن : #Supreme ♟ • کاپلها : چانبک.ویکوک.کایسو ♟ • ژانر: امگاورس. درام. رمنس ♟ • محدودیت سنی : 🔞...
